افت میان‌سالی

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۵/۱۰
20:36
مینا

 

بحرانی که تقریبا همه مردم دنیا می‌شناسند و آن را باور دارند، بحران میان‌سالی است. به این معنا، که اکثر مردم، در دهه 40 و 50 عمر، گرفتار یک افت شدید در زندگی، به شکل پریشانی، شکست‌های مختلف یا ناامیدی می‌شوند. خب، اوضاع روحیه آن‌ها هم در این زمان تعریفی ندارد.

اما، نتیجه تحقیقات علمی در این مورد با باور عمومی مردم متفاوت است. آزمایشات نشان داده که این پدیده، نه یک بحران یا افت شدید، بلکه فقط یک کاهش در احساس خوشبختی به حساب می‌آید. در این دوره، آدم‌ها با توقعات عجیب و غریبی که در جوانی از خود و آینده‌شان داشته‌اند، مواجه‌اند. وقتی تطابقی بین آن انتظارات و واقعیت نمی‌بینند، دچار ناامیدی می‌شوند. یا اینکه مدام به مرگ فکر می‌کنند و کارهای مهمی که قصد انجامش را داشته‌اند اما هرگز در رسیدگی به آن‌ها، موفق نشده‌اند.

خبر خیلی خوب از جانب روان‌شناسان اینست که افراد در این سنین، راکد نمی‌مانند، بلکه می‌توانند در پیری، حتی بیش از جوانی، احساس خوشبختی کنند. با بالا رفتن سن، دیدگاه مردم نسبت به اهداف‌شان در زندگی، واقع‌بینانه‌تر می‌شود و با توجه به اینکه حس می‌کنند زمان کمتری در اختیار دارند، با گزینش دلخواه خود، حتی تعداد دوستان‌شان را محدودتر کرده، با آدم‌ها معاشرت باکیفیت‌تری دارند. درمجموع، با تمرکز بر احساس رضایت و معنادار بودن زندگی، خوشبختی بیشتری را تجربه می‌کنند.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:                    https://t.me/khaneyeminajoon 

محبوبه شب

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۵/۰۹
15:4
مینا

 

پدرم عاشق گل‌کاری بود. اول سال و از عصر به بعد تا پاسی از شب با گل‌کاری و کارهای مربوط به باغچه، خودش رو سرگرم می‌کرد. پرتقال، آلبالو، گیلاس، خرمالو، فلفل سبز و انواع سبزیجات می‌کاشت و به ثمر می‌رسوند. اول صبح را با عطر گل‌های یاس رازقی، که برای سفره صبحانه‌ای که مادرم آماده کرده بود، می‌چید شروع می‌کردیم و بقیه روز، عطر خوشی از انواع گل‌های رز را توی خونه پخش می‌کرد.

تازه وقتی شب می‌شد نوبت محبوبه شب بود که هوش از سرمون بپرونه. جالب اینجا بود که بدون اینکه در این زمینه درسی خونده باشه هر نوع گیاهی رو به خوبی به عمل می‌آورد، تکثیر می‌کرد و حتی خیلی‌هاش رو به دیگران هم هدیه می‌داد. عاشق بوته رز و محبوبه شب بود، به‌طوری‌که تمام فصل سال توی باغچه خونه‌مون گل رز وجود داشت و محبوبه شب تا آخرین لحظه‌ای‌که دیگه فصلش تموم می‌شد هم گل می‌داد. فقط یه چیزی جالب بود: اینکه همه‌شون رو با یک چشم نگاه می‌کرد. همون‌طورکه درخت پرتقال رو آبیاری می‌کرد، بوته های گل رو هم همون‌جور آب می‌داد. ما همیشه به این موضوع بسیار می‌خندیدیم. عجیب اینکه عملکرد اینگونه بود ولی کیفیت کار حرف اول رو می‌زد.

من فکر می‌کنم موجوداتِ زبون‌بسته فقط به عشقش نگاه می‌کردند و زندگی می‌کردند نه به میزان آب، کود و هرس‌کردنی که ارائه می‌داد. عجیب‌تر اینکه وقتی از دنیا رفت، یواش یواش همه‌شون از بین رفتند.

تقدیم به پدرم، روحش شاد.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:                    https://t.me/khaneyeminajoon 

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۵/۰۸
9:51
مینا

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:                    https://t.me/khaneyeminajoon 

رؤیای صادقه

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۵/۰۷
18:59
مینا

 

خواب دیدم، وسط یک باغ خرم و باصفای غیرقابل وصف، ایستاده بودم. یک‌دفعه پدرومادرم رو دیدم که به سمتم می‌آیند. توی صورت پدرم یک غم بزرگی موج می‌زد ولی مادرم شاد بود. دستهاش رو چند تا بچه 6-5 ساله گرفته بودند. بالا و پایین می‌پریدند، آواز می‌خوندند و می‌خندیدند.

وقتی خواستند از جلوی من رد بشوند، پدرم با همون نگاه غمبارش من رو نگاه کرد، چیزی نگفت و رد شد. اما، مادرم گونه‌هام رو بوسید، نگاهی عمیق بهم کرد و هردو، آوازخوانان و شادی‌کنان، با همون بچه‌ها رفتند. از جلوی دیدم که دور شدند، از خواب پریدم. با کلافگی زدم زیر گریه.

دلم می‌خواست دخترم بیدار بود و بهش می‌گفتم، که فکر کنم مامان رفت.

ولی کاری از دستمون برنمی‌آمد. مامان در CCU بود و در بدترین شرایط، تنها. تا صبح اشک ریختم و عین مار به خودم پیچیدم. صبح وقتی خبر رفتنش رو دادند، فهمیدم دقیقا همون ساعتی بوده که من در خواب دیدم.

بعدها که آروم شدم، فکر کردم بالاخره ما زنده‌ایم یا آن‌هایی که از دنیا رفته‌اند؟ چرا قبل از اینکه خودمون از کارهایی که می‌خواهیم انجام بدهیم، خبر داشته باشیم، آن‌ها خبر دارند و برامون پیام می‌فرستند؟

این رؤیای صادقه بود. خواب آشفته به این وضوح نمی‌تونه باشه.

شگفت‌انگیزه که من در خواب و مادرم در حال مرگ، هردو در یک جای سومی همدیگر رو ملاقات کردیم.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:                    https://t.me/khaneyeminajoon 

کلام امیر ع

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۵/۰۶
11:6
مینا

 

آن‌که طمع را شعار خود نمود، نفسش را خوار ساخت.

                            آن‌که سختى خود را فاش کرد، راضى به پستى شد.

                                                          آن‌که زبانش را بر خود امارت داد، بى‌مقدار گشت.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:                    https://t.me/khaneyeminajoon 

موضوعات مرتبط: فرهنگی ، اجتماعی

علم خدا

شنبه ۱۳۹۸/۰۵/۰۵
11:29
مینا

 

سوره لقمان آیه 34 می‌فرماید:

همانا علم ساعت (قیامت) نزد خداست و او باران را فرو بارد و او آنچه (از نر و ماده و زشت و زیبا) که در رحم‌های آبستن است، می‌داند و هیچ‌کس نمی‌داند که فردا (از سود و زیان) چه خواهد کرد و هیچ‌کس نمی‌داند که به کدام سرزمین، مرگش فرامی‌رسد (و به خاک می‌رود)، که تنها خدا دانا و آگاه است.

در این آیه 5 موردی ذکر شده که علم آنها تنها نزد خداوندست. در این‌باره، روایات و تفاسیر مختلفی وجود دارد ولی تا آنجاکه من متوجه شده‌ام، از مجموع آن روایات میشه نتیجه گرفت که به 2 مورد از آن، دانش انسان می‌تواند اشراف پیدا کند.

یکی علم هواشناسی است که از وضع هوا، اطلاع می‌دهد و دیگری سونوگرافی، که جنسیت نوزاد را تعیین می‌کند. اما همه شاهد بوده‌ایم که هواشناسی هم بارها اشتباه کرده، مثلا در تعیین بارش باران. در مورد دوم هم، یک مثال نقضش خانم برادرم است، که تا آخرین لحظه، دکترش، از یک نوزاد پسر خبر می‌داد. ولی در لحظه تولدِ نوزاد، یک دختر زیبا به دنیا آمد.

پس من اعتقاد دارم که در حقیقت همه چیز دست خداست و هرچه تلاش کنیم ممکنست که از بسیاری مسائل، اطلاع پیدا کنیم ولی باز هم علم ما به طور مطلق کامل نمی‌شود.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:                    https://t.me/khaneyeminajoon 

موبایل

جمعه ۱۳۹۸/۰۵/۰۴
15:6
مینا

 

وقتی موبایل وارد زندگی‌ها شد، جزء اولین نفرهایی بودم که سیم‌کارت تهیه کردم، با اون گوشی‌های کذایی که بعدها گوشت‌کوب لقب گرفت! از شانس، یک شماره رند عالی نصیبم شد، که بعدها می‌دیدم برخی برای به‌دست آوردن شبیهش، حتی هزینه هم می‌پردازند.

بعد از مدتی احساس کردم این وسیله به کارم نمیاد، نه اینکه دوست نداشته باشم یا اینکه فکر کنم آزارم میده، بلکه فقط دغدغه‌ام رو زیاد می‌کرد. تصمیم گرفتم بگذارمش کنار. درست متوجه شده بودم، چون در طی 20 سال، فقط دوبار بهش احتیاج خیلی جدی پیدا کردم و اون دو بار هم تقصیر خودم بود.

مثلا؛

یک‌بار وقت دکتر قلب داشتم. برای اینکه مزاحم پسرم نشم که به کارهاش برسه ازش پنهون کردم. روز موعود بعد از بیرون رفتنش از خونه، به سرعت راهی مطب شدم. در مطب دکتر، نوار قلب، تست ورزش، اکو، ... انجام دادم. وقتی به صندوق مراجعه کردم، تازه فهمیدم به خاطر همین عجله، فراموش کرده‌ام که چک کنم پول کافی همراهم هست یا نه. باید از یک نفر کمک می‌گرفتم، از خانمی که در کنارم بود خواهش کردم، با پسرم تماس بگیره.

متاسفانه اون خانم به پسرم گفته بود که مادرتون حالش بده، سریع خودتون رو برسونید! 

پسرم فکر کرده بود که حتما یک مسأله اورژانسی پیش اومده و همین باعث شد بدجوری نگران بشه. وقتی رسید و از حال من باخبر شد، یه 10 دقیقه‌ای روی صندلی نشست تا سرحال بیاد. ظاهرش طوری بود که گفتم خدا رحم کرد که تصادف نکرده. اگر بهش گفته بودم، بهتر نبود؟ الان غیر از مزاحمت و جاموندنش از کلاس، نزدیک بود دور از جونش، از نگرانی سکته کنه.

هرچند که هنوز هم نیاز جدی به موبایل حس نمی‌کنم ولی خب، عملکرد گوشی‌های جدید با دهه گذشته بسیار فرق کرده، کاملا کارراه‌انداز هستند. نمیشه گفت نیازی بهش نیست ولی باز هم وابستگی تا این حد که در جامعه دیده میشه، منطقی نیست؛ مثل استفاده به دست بچه‌های دبستانی، یا اینکه با یک گفتگوی ساده در خانواده میشه لیست منسجمی برای خرید تهیه کرد که دیگه در فروشگاه، لازم نشه با موبایل، قفسه به قفسه، مجبور به پرسیدن از کسی که آن طرف خط هست باشیم!

به‌هرحال، برای ورود هر تکنولوژی جدیدی باید اول، فرهنگ‌سازی در موردش انجام بشه. نه اینکه فقط منتقد باشیم که فرهنگ وجود نداره، مگر آموزشی داده شده که حالا انتظار رفتار بافرهنگ هم داشته باشیم؟ مثلا بدیهی است که گفتگوی بعضاً غیرضروری، با صدای بلند در هر مکان عمومی، یا استفاده مداوم از تلفن همراه در حرم ائمه، مساجد و کتابخانه‌ها، آرامش و تمرکز اطرافیان را برهم‌می‌زند. پس با یک نگرش ساده می‌توان از بروز چنین مسائلی پیشگیری کرد.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:                    https://t.me/khaneyeminajoon 

نزول یک‌باره

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۵/۰۳
10:44
مینا

 

در تفسیر المیزان خوندم که آیه‌الکرسی و سوره انعام، برعکس سایر آیه‌ها و سوره‌های قرآن، یک‌باره نازل شده‌اند و این خیلی خوبه که یک‌سره هم خوانده شوند. به‌همین دلیل، در ماه رمضان سعی می‌کنم سوره انعام را پشت‌سرهم و بدون وقفه بخوانم. اگر هم به مجلس ختم انعام دعوت بشوم، زمانی که سخنران، وسط سوره، شروع به گفتگو و تفسیر می‌کنه، من سوره رو قطع نکرده و تا آخر ادامه می‌دهم.    

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:           https://t.me/khaneyeminajoon 

موضوعات مرتبط: فرهنگی

بیمارستان

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۵/۰۱
11:18
مینا

 

5 ساله بودم، که مادرم برای به دنیا آوردن خواهرم، رفت بیمارستان. گویا خیلی برای مادرم گریه کرده بودم تا اینکه بالاخره پدرم یواشکی من رو هم برد بیمارستان. اونجا مادربزرگم به پدرم گفته بود که، من هرجوری هست، مینا رو اینجا نگه‌می‌دارم. پدرم هم قبول کرده بود.

از سن 5 سالگیم، هیچ چیز دیگه‌ای یادم نمیاد ولی اون زمان رو خوب یادمه که شاد بودم و سر از پا نمی‌شناختم. هروقت قرار بود پرستاری بیاد به مامانم سر بزنه، مادربزرگم من رو توی گنجه پنهون می‌کرد. جالب اینجاست که توی اون سن می‌دونستم، نباید سروصدا کنم که نکنه متوجه من بشوند. دو چیز از اون‌موقع رو خوب یادمه. یکی گنجه‌ای که توش قایم می‌شدم و یکی هم شیرینی‌هایی که برای مامانم کادو آورده بودند و تقریبا همه رو هم من خوردم. بعدها فهمیدم که شیرینی نخودچی بوده ولی از همون موقع مادرم متوجه شد من این نوع شیرینی رو خیلی دوست دارم و تا این آخری‌ها برام می‌خرید.

بقیه اتفاقات رو از بس برام تعریف کرده‌اند، توی ذهنم دارم. مثلا اینکه یه خانمی از خدمه بیمارستان بود به اسم محترم خانم. یه بار وقتی میاد به اتاق سر بزنه، متوجه من میشه ولی به پرستارها هیچی نمیگه. مادرم می‌گفت "به جای اینکه به من رسیدگی کنه، به تو توجه داشت، به عشق تو می‌اومد، موهات رو شونه می‌کرد، بهت غذا می‌داد و باهات بازی می‌کرد."

جالب اینجاست که من بعد از 14 سال، خیلی اتفاقی برای به دنیا آوردن فرزندم از همون بیمارستان سردرآوردم. اونجا مامانم با تعجب دیده بود که محترم خانم هنوز هست. وقتی باهاش سلام و احوالپرسی می‌کنه، یادش می‌اندازه که من همون بچه‌ای هستم که توی گنجه مخفی شده بودم!

تا وقتی توی بیمارستان بودم تا جایی‌که می‌تونست، بهم محبت می‌کرد. برام خیلی جالب بود که بعد از این‌همه سال، خانمی رو، که از چهره‌اش ذهنیت درستی نداشتم، می‌دیدم و او هم از اینکه، من همون دختربچه‌ام که الان خودم صاحب فرزند شده‌ام، شگفت‌زده بود.

امیدوارم هرجا هست، سالم و سرحال باشه. من محبتش رو هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم و برای سلامتی و شادیش دعا می‌کنم. در زندگیش دو بار من رو دید و درست در دو زمانی که نیاز واقعی به یک نفر داشتم، به شکلی حقیقی و کاملا خالصانه و صمیمانه بهم کمک کرد.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:           https://t.me/khaneyeminajoon

کلام امیر ع

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۳۰
14:29
مینا

یقین را چهار شعبه است:

بینایى زیرکانه،
                 دریافت حکیمانه،
                                        پندگیرى از دیگران،
                                                              اقتدا به روش پاکان.

آن‌کس که در زیرکى بینایى یافت، حکمت برایش روشن شد. هرکه را حکمت روشن شد، پندگیرى را دانست. هرکه پندگیرى را دانست، چنان مانَد که در میان گذشتگان بوده است.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:                  https://t.me/khaneyeminajoon 

موضوعات مرتبط: فرهنگی ، اجتماعی

تغذیه مناسب

شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۹
16:34
مینا

 

شنیده‌اید که "صبحانه رو خودت بخور، ناهار رو با دوستت تقسیم کن، شامت رو هم به دشمنت بده."؟ اما متخصصان علوم اجتماعی و تغذیه، ناهار رو مهمترین وعده غذایی می‌دونند، به ویژه به خاطر اجتناب از خطرات افت بعدازظهر.  

اگر نخندید، نظر خودم رو براتون میگم: هیچ‌یک از وعده‌های غذایی نباید حذف شوند. هر کدام باید در جای خودش در بهترین زمان و بهترین کیفیت تغذیه‌ای مورد توجه باشد.  

مثلا اگر شام ساعت 6 بعدازظهر، با انتخاب یک غذای ساده و باکیفیت صرف بشه، تا زمان خواب هم هضمش به راحتی انجام میشه. یا صبحانه‌ای با لبنیات سبک و بدون استفاده از مواد قندی زیاد، مثل آبمیوه، می‌تونه انرژی لازم برای شروع روز رو تامین کنه. تحقیقات پزشکی هم نشون داده که مصرف آبمیوه به‌خصوص آب پرتقال در صبحانه برای سلامتی مضر هست.

در یک کلام بگم: در حقیقت باید از پرخوری و بدخوری، هر دو، اجتناب کرد.

یاد روزگار کودکیم افتادم. وقتی بچه بودم، می‌دیدم که بزرگترها بعد از نماز صبح نمی‌خوابیدند و سرگرم تهیه صبحانه می‌شدند. بعد از تناول صبحانه به سر کار می‌رفتند تا اذان ظهر. البته ممکن بود ساعت 10 صبح یک میان‌وعده ساده میل کنند. اذان ظهر نماز می‌خوندند چون عقیده داشتند این نماز اول وقتِ قبل از غذا، علاوه بر آثار روحی، برای حفظ سلامتی‌شون هم مهمه. بعد از ناهار استراحت کوتاهی داشتند تا برای فعالیت‌های عصر آماده شوند. شام رو سر شب می‌خوردند و بعد از اون دورهمی‌هایی داشتند که الان برای ما نوستالژی شده.

با الان که مقایسه می‌کنم، می‌بینم همه چیز انگار به هم ریخته. شب دیر خوابیدن، صبح دیر بیدار شدن، صبحانه رو دیر خوردن، ناهار رو سرپایی و بعضا با فست‌فود گذراندن. استراحت کوتاه عصر هم که در کار نیست. حالا فکر می‌کنید مشکل بازدهی پایین ما در زندگی‌های روزانه‌مون رو باید در کجا جستجو کرد؟

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:           https://t.me/khaneyeminajoon 

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

"مینا"

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۷
12:16
مینا

 

یه همسایه داریم، دخترش دو ساله است. هروقت می‌خواد آرومش کنه، حتی قربون صدقه‌اش رو هم با فریاد میگه! انگار هرچی صداش بلندتر باشه، گریه بچه‌اش زودتر آروم میشه. این‌طور بود که فهمیدم اسمش میناست.

این تشابه اسمی، من رو به گذشته‌های دور می‌بره. زمانی که پدر و مادرم مثل این همسایه‌ام جوان بودند و پر از شور و شوق زندگی. اما چه زود می‌گذره و باز چرخه‌ای از نو آغاز میشه. سال‌ها و قرن‌ها با همین روندِ تکراری، گذشته. اما بهترین نتیجه برای کسی باقی می‌مونه که به خوبی قدر زمان و فرصت زندگی رو می‌دونه و به بهترین وجه ازش بهره‌برداری می‌کنه، چون خیلی زود دیر میشه.

 

 

 

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

 کانال تلگرام من:                  https://t.me/khaneyeminajoon

محمدعلی

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۶
18:39
مینا

 

حالم رو در شبی که محمدعلی می‌خواست بره، نمی‌تونم حتی توصیف کنم. هی دور خودم می‌چرخیدم و خونه رو مرتب می‌کردم، آخه ساعت 11 شب جمع‌آوری چی؟ لحظه رفتنش محمدمهدی اونقدر ناراحت بود که حتی پایین نیومد باهاش خداحافظی کنه. هرچقدر که من گیج بودم و نمی‌فهمیدم چه اتفاقی داره برام می‌افته، انگار اون متوجه بود دیگه برادری نیست که باهاش حرف بزنه، بازی کنه، سروکله‌اش بپره، از دغدغه‌هاش بگه. دیگه تنها شده بود. برای همین هرچی صدا زدم "مهدی بیا با محمدعلی خداحافظی کن"، از تختش بیرون نیومد. سرش رو کرده بود زیر بالش که صدای من رو نشنوه.

در مسیر فرودگاه، هیچ‌کس حوصله گفتگو نداشت. فرودگاه خیلی شلوغ بود و به کلافگی من اضافه می‌کرد. آن‌چنان چمدان حجیم و در عین حال مرتبی براش بسته بودم، که اگر مسئول فرودگاه به دلیل اضافه‌بار یا مواردی مثل خاکشیر می‌خواست درش رو باز و کمی از بار رو جابه‌جا کنه، علاوه بر اینکه استرس محمدعلی زیاد میشد، دیگه کسی از عهده دوباره بستنش برنمی‌اومد. اما به کمک خدا چمدون به‌راحتی، از گیت رد شد. خود محمدعلی که اومد برای آخرین بار خداحافظی کنه و بره، بغلش کردم و نمی‌تونستم رهاش کنم. هرچی نیرو داشتم توی بازوهام گذاشتم تا نره، اما چاره‌ای نبود، رفت. قلبم برای یک لحظه انگار ایستاد. نفسم بند اومده بود. من رو کشیدند سمت یه صندلی. بهش گفته بودم تا هواپیمات بلند نشه، از فرودگاه بیرون نمیرم. سه چهار ساعت طول کشید و من روی همون صندلی، منقبض و بهت‌زده موندم.

فشار بدی رو از قبل تحمل کرده بودم. با این‌همه انگار بُعد ماجرا رو هنوز نمی‌فهمیدم. سه سال قبلش گفته بود می‌خواد بره، من مخالفت کردم و او هم برای سربازی اقدام کرد. بعد از سربازی شروع به پیگیری کارهای اپلایش کرد. من شاهد همه این‌کارها بودم، حتی نامه‌های پستی که به در خانه می‌اومد. ولی خودم رو گول می‌زدم و می‌گفتم نه اشتباه می‌کنی، اینجا دکتراش رو قبول شده و ادامه میده. تا اینکه چند ماه قبل از رفتنش، دخترم بهم گفت چیزی می‌خوام بهت بگم که دلم می‌خواد خوددار باشی، "محمدعلی پذیرش گرفته". من می‌دونستم، خودم فهمیده بودم، مگه میشه یه مادر ندونه، ولی احساس می‌کردم الان هیچ چیز نباید بگم.

فردای سفرش، صبح زود وقتی همه خواب بودیم، محمدمهدی برای اینکه با من روبه‌رو نشه، بدون خوردن صبحانه رفت دانشگاه. اون روز خودم رو با کارهای خونه جوری مشغول کردم که انگار یک هفته دیگه محمدعلی برمی‌گرده! شب، محمدمهدی خیلی دیر اومد، ولی با ورودش به خونه متوجه شدم، از صبح حسابی روی رفتار و احساسش کار کرده که با چه روحیه‌ای با من روبه‌رو بشه.

اگر بگم هنوز هم بعد از 7 سال، همون احساس روز رفتنش رو دارم، هیچ‌کس باور نمی‌کنه. مگه شوخیه از دست دادن *سرمایه زندگی*؟ سرمایه‌ای که در نوع خودش بی‌نظیره؛ از نظر ایمان، اخلاق، شعور اجتماعی، درک علمی، ... ، که این اعتقاد همه کسانی هست که باهاش معاشرت دارند.

   مادرم، خدا پشت و پناهت، دعای خیرم همراهت.  

 

  تقدیم به مادرانی که گل‌های نازنینِ سفرکرده دارند.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:           https://t.me/khaneyeminajoon 

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۶
11:30
مینا

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:           https://t.me/khaneyeminajoon 

 

خراب‌کاری

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۵
12:10
مینا

 

من به مادرم در انجام کارهای منزل خیلی کمک می‌کردم. دلم می‌خواست تا جایی که در توانم هست کارهای روزانه رو براش سبک کنم. متاسفانه، با اینکه کارها رو خیلی خوب انجام می‌دادم ولی بیشتر مواقع بدون حادثه تموم نمی‌شد! من همیشه زودتر از بقیه خواهرها و برادرها، برای کمک کردن پیش‌قدم می‌شدم. مادرم هم با اینکه از خراب‌کاری من خیلی اذیت می‌شد، ولی هیچ‌وقت با داوطلب شدنم، مخالفت نمی‌کرد.

اون‌روز مامان خیلی کار داشت، حسابی سرش شلوغ بود. آخه پدرم داشت از سفر برمی‌گشت. بعضی کارهای وقت‌گیر که انجامشون دقت و صبوری بیشتری می‌طلبید، مثل آماده کردن ظرف اسپند، از حوصله مادرم در آن روز خارج بود. تا حاضر کردن اسپند رو پیشنهاد داد، مطابق معمول، سریعا اعلام آمادگی کردم. ذغال (زغال به تعبیر دکتر معین و ذغال به قول علامه دهخدا ) رو توی آتش‌گردان ریخت، روشنش کرد، به من داد و گفت این رو اونقدر بچرخون تا گل بندازه. بعد هم بذار توی ظرف مخصوصش و اسپندها رو روش بپاش.

من هم رفتم توی حیاط و شروع کردم به چرخوندن آتش‌گردان. اونقدر از این کار خوشم اومده بود که توجهی به آماده شدنش نداشتم. توی همون حال خوش بودم که یهو دیدم انگار چیزی توی دستم نیست. آتش‌گردان توی هوا پرواز می‌کرد و اونقدر چرخید و چرخید تا ناپدید شد. متوجه شدم افتاده توی حیاط‌خلوت خونه همسایه. داشتم می‌خندیدم ولی یهو خنده‌ام تبدیل شد به بهت و بعد هم گریه.

با عجله دویدم توی خونه، مونده بودم اگر به مادرم بگم شاید همسایه متوجه نشده باشه. اگر هم نگم، نکنه همسایه توی خونه نباشه و اتفاق بدی مثل آتش‌سوزی بیفته. اما مامانم، بنده خدا، از قیافه مضطرب من فهمید که مطابق معمول حادثه دیگه‌ای به وقوع پیوسته. در همین حال بودم که زنگ در خونه‌مون زده شد. همسایه بود، عصبانی. حالا فکر کنید در اون‌روز پرمشغله، این ماجرا هم بهش اضافه بشه، چه شود! باز هم مادربزرگم مثل همیشه به دادم رسید و هر جوری بود خانم همسایه رو آروم کرد. شکر خدا اتفاق بدی نیفتاده بود و غائله ختم به خیر شد.

رفتار مادرم همیشه در چنین مواقعی برام عجیب بود که چرا هیچ‌وقت چیزی بهم نمی‌گفت. اما خودم از این‌همه خراب‌کاری خیلی ناراحت می‌شدم.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:           https://t.me/khaneyeminajoon 

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

کلام امیر ع

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۴
11:40
مینا

 

 

من، خدای را به   برهم‌زدن تصمیم‌ها،   گشودن گره‌ها   و   شکستن همت‌ها   شناختم.

 

 

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

  کانال تلگرام من:                  https://t.me/khaneyeminajoon

 

میلاد نور

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۳
11:53
مینا

 

در میلاد خانم حضرت معصومه س، دهه کرامت و میلاد آقا امام رضا ع، شادی و شور و شعف زیادی داریم و ازشون بسیار یاد می‌کنیم. این خیلی پسندیده و خوبه، اما آیا نسبت به کلامشون هم توجه داریم؟

از میان تمام گفته‌هاشون یکی رو هم عمیقا بپذیریم و بهش عمل کنیم، کافیه. مثلا ایشان فرموده‌اند شفاعت من در قیامت، شامل حال کسی که آبروی مؤمنی را ببرد، نمی‌شود.

حالا با توجه به این حدیث باید ببینیم که ما با آخرت خودمون چه می‌کنیم؟ آیا در این زمینه در دنیای حقیقی و مجازی عملکردمان طوری هست که امیدوار به شفاعت ایشون باشیم؟ 

آقا جون، شما امام رئوفید. محبتتون رو از ما دریغ نکنید و به ما کمک کنید طوری زندگی کنیم تا بتونیم شما را در سه جایی که قولش رو بهمون داده‌اید، ملاقات کنیم.

 

  میلاد باسعادت آقا امام علیّ ابن موسی الرّضا ع، را تبریک و تهنیت عرض می‌کنم.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

  کانال تلگرام من:                  https://t.me/khaneyeminajoon

موضوعات مرتبط: فرهنگی

تصمیم درست

شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۲
18:35
مینا

 

وقتی باید در مورد مسأله‌ای، که درش تعامل با شخصی دیگر لازم هست، تصمیم بگیریم، خیلی مهمه که خودمون رو بشناسیم و بدونیم تا چه حد روی حرف‌مون مصریم. آیا برای نظر فرد مقابل هم احترام قائل هستیم؟ اگر فقط به رأی و نظر خودمون اهمیت بدهیم که معنایی جز غرور و خودخواهی نداره و در نتیجه تعاملی هم در کار نیست. خب، متاسفانه اکثر اوقات هرکس که قدرت بیشتری داره، حرف خودش رو به پیش می‌بره.

من فکر می‌کنم این نوع رفتار، کاملا از عدالت به دوره و باید بدونیم، درواقع، انسانی‌ترین کار در چنین مواقعی اینه که تکبر خودمون رو بشکنیم و از پافشاری منصرف بشویم.

 

 

 

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

کانال تلگرام من:                                       https://t.me/khaneyeminajoon

نماز ماه ذیقعده

شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۲
10:16
مینا

 

از یک هفته قبل از شروع ماه ذیقعده، با خودم می‌گفتم، نماز یکشنبه‌های این ماه یادت نره و مرتب تکرار می‌کردم که خوندنش رو فراموش نکنم. جالب اینجاست که بعد از این‌همه یادآوری به خودم، روز یکشنبه، آخر شب، متوجه شدم نماز رو نخونده‌ام. به طور عجیبی در تمام روز این نماز رو یادم رفته بود، مغزم جوری پاک شده بود که انگار نه انگار این‌همه با خودم مرور کردم. کلافه شدم که چرا اینطور شد. گفتم یه پست بگذارم شاید با رجوع بهش دیگه یادم نره.

این نماز یه انرژی مثبتی برای من داره که دلم می‌خواد حتما توی این ماه انجامش بدهم. یه نماز ساده است. ولی حالم رو خیلی خوب می‌کنه. چهار رکعت، در هر رکعت بعد از حمد سه توحید و یک معوذتین (سوره ناس و فلق) هست. بعد از نماز 70 مرتبه استغفرالله و یک مرتبه ذکرهای "لا حَولَ وَ لا قُوَّۀَ اِلّا بِالله" و "یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اِغْفِرْلِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ" آمده است.

  التماس دعا

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

              کانال تلگرام من:                https://t.me/khaneyeminajoon

انبه

جمعه ۱۳۹۸/۰۴/۲۱
14:37
مینا

 

انبه در مناطق گرمسیری می‌روید و در ایران هم در هرمزگان و سیستان و بلوچستان کشت می‌شود. به خاطر قند بالایی که دارد برای بیماران دیابتی بسیار خطرناک است. اما برای کسانی که فشار خون بالایی دارند، یا مبتلا به درد سینه و گلودرد هستند مناسب است. حاوی کلسیم، پتاسیم و ویتامین C است و برای سیستم ایمنی، تنفس و گوارش بسیار مفید است. غیر از مربا، ترشیجات و سالادها در برخی کشورها در تهیه غذاهای اصلی هم مورد مصرف قرار می‌گیرد.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

       کانال تلگرام من:               https://t.me/khaneyeminajoon

(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile

کپی رایت © 2019 - 2025 *** کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه *** ✔️
Theme By Avazak.ir