اینجا وبلاگی گروهی است برای خدمت به بشریت، کسب تجربه، افزایش پرستش خداوند، خودسازی انسانها و...
پاییزکم
کوچک فصلی من
آمدی
به پا آمدی
از همیشه سردتر نباش
دلکم عاشقانه های تو
باز جهانکم
پاییزکم آورد
شکر نعمت
اندوهت را خواهد شست
مهر و مهربان
باش و بخواه
برگکی باشم روی شاخه آیی از یک درخت
حواسم هست
هوایت گریه است
می باری
ببار
به لطف گریه می کنی
مرا به ته دل می رسانی
جایی در ابعاد ظرفیت پاییز
مبارک باش
هستی
به قدرت مرکزیت هر چیز
بمانا
از عشق قسم خواستم
شد
هوا ابری شد
نگاه تگرگ آورد
وجود بی مثال می شود
باش
از چنین هایی
از اطراف
قصه آخر غصه شده
تفاوت اینجاست
در عاشقی کمین بردارم
باز هم تو
پیدا می شوی
همان قسم باش
نمی توانم نخواهم
درد آواز می خواند
که بسیار است
توان و آرزو
گفتن از چشمه است
تا رسیدن
درک بالای این روز ها
سرمشق از عشق می خواهد
بیا و چمن ها را سایه کن
دلم جای غرلند کردن نیست
کمی چاره باش
نمی توانم که این جور ادامه دهم
به یاد وسوسه می افتم
چه از چشمم افتاده بودند
نمی توانم
فراموش این رویا باش
هوسی وسوسه نمی شود
فکر کن
سبد سبد خالی
طبق طبق راضی
تو هنوز وسواس ذهن من هستی
در یارستان چرا یارش نمی شوی؟
من برایت عاشقی کردم
من برایت دلدادگی می کنم
پس چه می خواهی؟
عشق است و طاقت
مهر می خواهد بیاید
بدان آینده برایت پاییز می آورد
و تو هنوز دلدادگی من را پس می دهی
فغان
فغان
مرحبا به تو
مرحبا به تو
این قدر
آن قدر
وا بکن
این التماس رنگ صورتی دارد
غمش اندازه احساس تو
دل عاشقانه است
این روز ها از تو می پرسم
کسی از آرزو ها عشق نمی پرسد
بیا هجران شو
شاید هجرت راهگشای شود
اما تو مدیون می شوی
مدیون عشق
مدیون عشق ماندن
غرور می خواهد
ای مغرور
ای غرور
انگار
باز می شود
از دوباره
مهیا می شود
در طلب عشق
فکر را جولان دادم
هر چه باشد
مفاهیم می رقصند
تکرار طلوع می کند
اهمیت این موضوع
جدا ناپذیر است
موصول از وصل
عشق از خدا
حقیقت بسیار
به عشق هوا داده ام
بسیار خواهش دارم
برو تا آسمان بتواند فکر خوبی کند
مفاهیم انتزاعی
سبک سور رئالیسم همان رویا ست
اپستره من را نجات می دهد
فرصت خوب با تو گپ زدن
اتود برندار مداد شیک تر نمیشه باز
گوجه فرنگی با خیار سالاد نمیشه بدون پیاز
آبلیمو با شیشه قد کوتاه
داری به جاهای باریک می رسی
انگار نه انگار من عاشق کاکائو هستم
فایزر امپوله یا واکسن؟
کووید نوزده فاتح زمان
نمی دونیم
نمی خواهیم بداند
چرا؟
چرامسقتی شیرازی مهم می شود؟
دلم تو را با مدل موی جدید می خواهد
یا کلاه جدید
مآءنوس با ترکیب پرتغال و هویج بستنی
چرا رنگ تابستان شاد است؟ خودش اما زرد
بی هدف
از عشق
پرسیدم
از خوشبختی است؟نه؟
دیگر هوش بسیار
می خواهی
با هدف شوی
دلم نظم می خواهد
یا ناظم
بپرس
عشق ناظم می شود؟
نبودی
اتفاقا پرسیدمت
نگو از یخ های کیسه بلور من
که من از تابستان آزرده می شوم
حداقل بگو کجایی
بگو از عشق یادی داری
منم روزگار تو
ای تمنا
هرگزت نشوم
طغیان را وابده
همه چیز هماهنگ عشق می شود
منم
در تمنا
در رکوع
در سجده
در غمم
بگو کجایی
نبودی
اتفاقا پرسیدمت
نگو از یخ های کیسه بلور من
که من از تابستان آزرده می شوم
حداقل بگو کجایی
بگو از عشق یادی داری
منم روزگار تو
ای تمنا
هرگزت نشوم
طغیان را والده
همه چیز هماهنگ عشق می شود
منم
در تمنا
در رکوع
در سجده
در غمم
بگو کجایی
برایم شعری بخواه
اینجا مسلما
غم تکراری است
چیزی از غمگسار بخواه
توجه ام به عشق است
چیزی وا نگو
بگو و مگو های تازه
مکر روزگار هم نباشد
طعنه به روزگاران خواهد شد
بدان در اندیشه ام
جوابی از انصاف متوجه ام کن
عشق را بپیچان و بیاور
بلکه از عشق
که نشان آرد از
عشق
تمام من تویی
بلکه از من
تا شاید از تو
بدان هستی از عشق
دلم را اندازه بگیر
به وسعت عشق است
بلکه از من و این هوس
تا عمق این بازی با نفس
بلکه هوا
بلکه عاشق
مهربانی این قصه باش
عاشق همیشگی من باش
انتقام را می گرفتم
از روی نگاهت
با اداو اطوارهایت
دلم که نخواست
عشق آشکارا التماس می کرد
حباب ام
می ترکم از غم
چطور باور کنمفرمول ساده آیی هست
و آن هم اینه که
زمان اش نرسیده
زمان انتقام رفتنت هنوز
هنوز
هنوزنشده
همه‌چیز عشق است
درست در لحظه
می توانم
آسان تر شوم
برایت عشق
اینجا هوا ابری نیست
تابستان غم نباریدن دارد
عشق که باشد
کافی است
هوا هم غرور دارد
برایم امکان شو
ای ممکن هستی
برایت عشق
درست در لحظه
دیدم آری
از شکوه
پژمرده
نالان آری
بیهوده مگو و بگو
از دژخیم آلوده
دیدم
آری
منزلت یک گل دیدم
چگونه با شکوه
تنها بود
دیدم
آری دیدم
فصل بی فصلی
بی تاوان
آلوده
دیدم
آری دیدم
حکم اگر این است
هر گاهی
از محکوم است
بیا حاجت از
نذر می دهند
هر هجمه ای
تو
آتش
خواه
که ابلیس
توبه نخواست
دیروز
می توانست دلخواه باشد
برای چیز هایی که
مهم اند
همیشه
باید دانست
شاید
دلنشینی
ایده آل ترین باشد
برای دلپذیری
باید تلاش کرد
قسم
به عشق
عاشقی
در نگاه
بود
در
خیال شد
در ذات
ماند
بوی حسرت شد
من
قسم
را اندوهناک ندیده بودم
بگزار
این دو اشک
قسم
شکسته
نشوند
من را
به جایی
که دور است
می ماند
با قسم
عشق فرا باش
مهراد عزیزم
کتاب شعر سهراب را هم کلاسی ام ازم قرض گرفت
هیچ وقت بهم پس نداد
یادش افتادم
ناراحت هم شدم یا نشدم
دلم خواست
برایت تعریف کنم
مهراد عزیزم
هوای این دارم برایت
گل با گردن بند کادو بدهم
فکر می کنم
صداقت با ارزش تر از
پس ندادن آن کتاب بود
می دانی
اون هم کلاس گفته بود
نمی گذارم هیچ وقت شعر بخوانی
چه برسه به اینکه شاعر بشی
مهراد عزیزم
من اون موقع ها خیلی خوب
می نوشتم و ادبیات دوست داشتم
تو
می تونی کمکم کنی باور کنم
شاعره شدم
ویترین این دل
گریه است
برای خنده هایش
نمایشگاه این
چهره
شک است و بی اعتمادی
مفهوم
وجودش
مثل
طلوعش
یک طاقچه بالاست
کمتر آزار می دهد
شایدم مهربان است
انگار
می تواند
محبت کند
در کنار تمام دکوراسیون ها
یک دکور مدیترانه آیی
با یک
عالمه آمال است
خوب است
این هم
راهی است
(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile
