نسل پسر حفظ شد

چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۴/۰۷
15:52
شکیبا نعیمی

عید قربانتان مبارک باشه

حالا میخوام فلسفۀ عید قربان و لطف و مهربانی خداوند

به نسل مردان و پسران رو بگم

فلسفۀ عید قربان که همۀ دنیا می دونند که حضرت ابراهیم

می خواست فرزندش رو حضرت اسماعیل رو قربانی و ذِبح کند

ولی از طرف خداوند فرمان آمد که دست نگهدار و گوسفندی رو به

او نشان داد که گوسفند به جای حضرت اسماعیل ذِبح بشه

در سوره صافات آیات ۱۰۷ و ۱۰۸ که به داستان حضرت اسماعیل و حضرت ابراهیم اشاره شده است

حالا نقطۀ قابل توجه اگه خدا جلوی گرفتن قربانی شدن حضرت اسماعیل رو

نمی گرفت الان در هر عید قربان باید یک نسل از پسرها یا مردان در سراسر دنیا رو ذِبح می کردند

چه فاجعه ایی می شد در تمام دنیا

ولی خداوند مهربان و هوشیار و به روز بود که گوسفند رو به جای حضرت اسماعیل فرمان داد که حضرت ابراهیم قربانی کنه

تا نسل امروز به جون و فکر ذِبح کردن نسل مرد و پسر امروزه در عید قربان نیفتند

پس خداوند مهربان و هوشیار و به فکر ما انسانهاست که نخواست

نسل مردان و پسران از بین بره

همیشه به خدا توکل کنید چون خدا شما رو آزمایش می کنه

شما باید سربلند از آزمایش الهی بیرون بیاید حضرت ابراهیم هم مورد آزمایش خدایی شد

و خدای مهربون بهترین ها رو بهتون میده و براتون میخواد پس در مقابل مشکلات صبور باشید و همه چیز رو به خدا و زمان خدا بسپارید

با خدا باش پادشـــــاهی کـــــــن

بی خدا خداباش هر چه خواهی کن

#شکیبا_نعیمی

برچسب‌: دلنوشته

لاله های سرخ را چیده‌اند..

دوشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۰
12:37
فاطمه

لاله های سرخ را چیده‌اند ‌

آوازهای دل انگیز شبانه را حرام کرده اند 

شفا خانه را بسته اند 

بلبل های دور گرد را شکار کرده اند 

ابر های پژمرده شهر را فرا گرفته اند 

دیوارهای خانه ها را خراب کرده اند 

مردم همه اینجا در غل زنجیر افکارشان گیر کرده‌اند 

حتی تو را هم از من گرفته اند 

زمانی به ما قول دشت های سرسبز نهر های عسل میدادند 

حالا دیگر ایمان را هم از ما گرفته اند 

در اینجا گوشه از این سرزمین اندوه 

ما هنوز امید به زندگی داریم 

دریغ از اینکه زندگی را هم از ما گرفته اند ...

 

فاطمه

دوست داشتن هایم

سه شنبه ۱۴۰۰/۰۳/۰۴
23:27
فاطمه

همان شبی که چمدان به دست غزل جدایی خواندی 

پس از تو من با زمین یکی شدم و باور هایم همگی پخش پلا‌ شدند

و لابه لای آن ها دوست داشتن هایم گم شد 

همه جا را گشتم زیر تخت  پشت قاب عکسمان  داخل کمد ها را 

نبودند که نبودند 

مدتی  بدون آنها سر کردم اما انگار زندگیم کامل نبود 

اتفاقا دیروز هم به دنبالشان گشتم 

تمامی باور هایم را دانه به دانه جمع کردم بعضی هارا دور ریختم  بعضی ها را نگه داشتم چند تایی را جایگزین کردم  کمد های نامرتب را مرتب کردم 

و در این میان دوست داشتن هایم را نیز یافتم 

تو آنهارا قاطی با وسایلت کردی بردی...

 

 

فاطمه

برچسب‌: دلنوشته

نگو چرا..

جمعه ۱۴۰۰/۰۲/۳۱
22:18
فاطمه

در این سرای بی کسی نشان از من بی کس چرا؟

در پس این اسرار خفته بیداری چرا؟

در این چاه ارزوها سطل انداختن چرا؟

شعر های نخوانده حافظ را از بر بودم  خواندن چرا؟

 چمدانم که خالیست سفر چرا؟

قاب عکس شکسته 

تو بگو عکاسی چرا؟

دوست داشتن هایم را در جیب قایم کردم 

و تو را در قلبم 

جدایی چرا؟

اندوه های شبانه ام را خورده ام 

اندوه بیشتر چرا؟

گل ها همه خشکیده‌اند گل تازه چرا؟

مونس تنهایی هایم ماه شده است 

خورشید چرا؟

وقتی خاطرت هست دیگری چرا؟

من همانجام‌که رهایم کردی جای دیگر چرا؟

 اینجا عشق فسون شده است 

خنده ها ؟

خنده ها افسوس شده اند 

اشک ها باران شده اند گاه بی گاه سیل میشوند 

برگرد نگو چرا ....

 

 

 

فاطمه 

 

 

برچسب‌: دلنوشته , چالش

بیـــــــــــکاری بهتر از استحمار کار و بیگاری است...

شنبه ۱۴۰۰/۰۱/۲۸
12:15
شکیبا نعیمی

تا زمانی که ذهنت «برده» باشد ،جسمت «بیگاری» خواهد داد .

 

بیکاری بهتر از بیگاری و سوء استفاده از آدم هست به هر شکل ...

من نمیگم کار بد ولی حد تعادل داره با دستمزد خوب...

مثلا من قیمت تایپم رو ارزون گفته بودم

بعضی از دلالان زرنگ... با قیمت کم ازم سوء استفاده می کردند و سود زیاد می کردند من هم خرحمالی و دستمزد کم ...

تازه تو دستمزد دادن هم تنبلی می کردند باید هی پیگیر میشدم

بعضی ها قیمت رو پایین بگی ازت استحمار می کنند و حتی طمع می کنند بازم میگن کم بزنم ...

تا اینکه قیمت ها رو  کمی بالا بردم کیفیت کارم هم عالیه تا ببینم کسی می تونه سوء استفاده کنه یا نه!!!!؟؟؟

هر کی خواست با قیمت ها براش کار می کنم نخواست بره جای دیگه... 

ولی کار حد تعادلش با قیمت منصفانه خوبه نه خرحمالی و حمالی شبانه روز با دستمزد کم 

اون طوری به آدم فشار میاد...

 

نظر شما چیه؟؟؟

 

برچسب‌: دلنوشته

من آنم که اسمان ابی را سبز میخواند

جمعه ۱۳۹۹/۰۶/۲۱
18:13
فاطمه

من از اندوه باران ها میگویم ،
من از بی رحمی دریاها میگویم،
اه که در  اقیانوس غفلت غرق شده ایم 
من از غریق نجات های نیامده می گویم .
ظلمت جامع پهن کرده 
من از ان روز اسمان ابی را سبز می گویم ،
من انم که چهچه بلبل را ناقوس مرگ میخوانم ؛
همه مرا دیوانه میپندارند .
زیرا من انم که حقیقت را بیگانه میشمارم ؛
هرچه هست اشنایی در این نزدیکی مرا میخواند؛
هم همه ها گنگست وقتی من در سیهی شب اواز میخوانم؛
من از  رویاها سخن میگویم ،
من از مستی عشق مینوازم ،
هرچه هست اشنایی در این نزدیکی مرا میخواند؛
صدایش اشناست من اورا میشناسم ؛
ای عشق با من سخن بگو ،
تا تو را بشناسم،
به سویم آ که تو را بستایم ،
همه مرا دیوانه میپندارند .
اری من انم که اسمان ابی را سبز میخواند.

#فاطمه 

برچسب‌: دلنوشته

#جنایت‌های_شبانه_یک‌زن

جمعه ۱۳۹۹/۰۵/۳۱
0:59
فاطمه

انگار عقربه ها با یک دیگر مسابقه گذاشته بودند ؛ک اینگونه سریع وقت میگذشت.

ایینه تن برهنه ام را قاب گرفته بود. با دیدن وجب به وجب تن برهنه‌ام صدای مادر در گوشم میپیچید که در جشن تکلیف ۹ سالگیم ارام در گوشم زمزمه کرد : آرام جانم مبادا نامحرمی تنت را ببیند .

اما او که نامحرم نبود بود؟

اوکه از هر محرمی محرم تر بود .

اهی میکشم او زمانی همسرم بود اما الان به گفته اطرافیان نامحرم بود .

صدای مادرم دوباره زنگ میزند توگوشم

طلوع دوبارم نزار هم من و هم خودت باهم غروب کنیم ....

هنوز برهنه و غرق در افکارم بودم که صدای پاندوم ساعت سکوت خانه را میشکند و خبر از نیمه شب میدهد.....

برچسب‌: داستان , دلنوشته

#جنایت‌های_شبانه_یک‌زن

چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۵/۲۹
11:24
فاطمه

غرق در خاطرات به جا‌مانده از پدرم بودم،که صدای اذان طنین انداز خانه شد .

اهی میکشم و لیوان چای‌ام را محکم تر میگیرم و به این فکر میکنم عیسی بهتر بود یا موسی اصلا محمد (ص) که بود؟

همیشه با خودم فکر میکردم حالا که چادر سر میکنم و درکارهای خانه دستی برای کمک به مادرم میرسانمو عزیز دل پدر هم هستم پس میتوانم به پیامبری که از قضا زن هم هست تبدیل بشم؟

چای سرد شده ام را یک ضرب مینوشم و تمام حواسم را به عقربهای ساعت میدهم.

 

 

نیمه شب نزدیک است......

 

 

 

#ادامه دارد....

برچسب‌: داستان , دلنوشته

#جنایت‌های_شبانه_یک‌زن

سه شنبه ۱۳۹۹/۰۵/۲۸
17:2
فاطمه

روبه‌روی‌ ایینه مینشینم و نیم نگاهی هم به پنجره می‌اندازم.

خورشید،کمال‌ خلقت هم آماده وداع دیگری با ما کمال لجن‌زارها‌میشد،انگار این پایان نیمه تمام برایش جذاب بود.که اینگونه سریع رخت میبست .

اما خدای درون ایینه از این وداع ناراضی بود او شب را دوست نداشت ؟

و من برعکس او غروب خورشید را با اشتیاق به تماشا نشسته بودم و در انتظار نیمه شب.

وقتی که هیچ اثاری از نور خورشید در اسمان پیدا نبود پیروز مندانه چادرم را از روی سرم برم میدارم و همچون شی مقدس اویزش میکنم به رخت اویز قدیمی و چوبی ام.

پدر همیشه خیال میکرد من در تمام عمرم همان دخترک پاک که به گفته خودش بوی بهشت را میدهد میمانم .

ولی انگار هم من و هم او از اعماق وجودمان میدانستیم این یک توهم بیش نیست .

و امان از روزی که من بزرگ شدم و دیگر بوی بهشت را نمیدادم..

#ادامه دارد...

برچسب‌: داستان , دلنوشته

#جنایت‌های_شبانه_یک‌زن

دوشنبه ۱۳۹۹/۰۵/۲۷
23:21
فاطمه

سپس با تبسمی دردناک رد این نافرمانی را از چهره اندوهگینم پاک میکنم‌.

چادرم را جلوی صورتم میگیرم،که مبادا نامحرمی همین لبخند بی‌معنی را ببیند.

و پشت میکنم به آیینه اما نگاه خیره و توام افسوس خدای قاب ایینه را احساس میکنم؛پوزخندی میزنم و چادرم را محکم تر میگیرم.

 

#ادامه دارد..

 

(دوستان اگه از داستان و سبک نوشتنش خوشتون میاد بگین که ادامشو بنویسم اگه نه که بیخیال گذاشتنش بشم♡)

برچسب‌: داستان , دلنوشته

#جنایت‌های_شبانه_یک‌زن..

دوشنبه ۱۳۹۹/۰۵/۲۷
17:23
فاطمه

شب‌ که از نیمه میگذرد،امضایی‌پای‌ شروع جنایت هایم میشود.

وتاطلوع خورشید من گناهکارترین بنده‌خالقم هستم وهنگامی‌که خورشید اولین پرتوهای خود را نمایان میسازد،به آرامی چادرم را به سر میگیرم محبوب همه جز خدایم میشوم.

وآن هنگام من،معبودم را در قاب آینه به تماشای بدن گناهکارم دعوت میکنم.

#ادامه دارد...

 

 

 

 

امشب.

دوشنبه ۱۳۹۹/۰۵/۲۷
17:16
فاطمه

امشب دست به سویی خدایی بلند کردم و طلب ببخشش کرده ام که سالهاست فراموشش کرده بودم 
امشب من با کوله باری از خاطرات خوب بد به دیدار خدایی میروم که مرا دوست دارد برعکس خودم 
امشب عجیب ماه زیباتر از خورشید میدرخشد انگار او سالیانست تک عروس اسمان است 
امشب قرار است این من برای ابدیت دوست داشتنت را با جسمش خاک کند ،
امشب شب وداع من با خاطراتیست که دیگر برای من نیستن و من سخاوت مندانه انها را به تو پس میدهم 
امشب قرار است کسی زاده شود که تنها نشانی از من است...

برچسب‌: دلنوشته

جان ما...

پنجشنبه ۱۳۹۹/۰۵/۲۳
3:43
فاطمه

جان مارا با غم پروردگارمان بهم پینه کرده است هیچ یک جدا از دیگری نیستیم گاهی من برایش میخوانم از دلتنگی و گاهی او مرا اسیر درد هایش میکند و اما امشب به تماشای ماهی نشسته ام که شاهد تمامی عشق بازی های من و غم هایم بوده است

و برایش همان شعری را زمزمه میکنم که به هنگام رفتنت با نهایت عجز برایت میخواندم و توبی عتنا از من و این عشق نوپا کوله بار بستی و برای همیشه رفتی....♡

برچسب‌: دلنوشته

خدای‌من♡

سه شنبه ۱۳۹۹/۰۵/۲۱
3:17
فاطمه

مرا با خدایم در خلوت شبانگاهم تنهابگذارید ..

گِله ها بسیار است! و دلتنگی بیشتر از ان...

من از ارزو‌های رفته‌ام نغمه میسرایم و اما او؟

خدای من بعد از سالها مرا بنده‌اش خوانده است ؟

واما من اورا از اذل خالق خویش صدا میزدم.

 

برچسب‌: دلنوشته , خدا , خالق

اینم وبلاگ های خودم

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۵/۱۳
14:42
razieh

اینم آدرس وبلاگ های خودم

خوش حال میشم که بهم سر بزنید

 

برچسب‌: وبلاگ , دلنوشته , لباس

خــــــــــدا حق انتــــــــخاب داده

جمعه ۱۳۹۸/۰۴/۲۱
18:12
شکیبا نعیمی

 

Related image

 

خــــــــــدا حق انتــــــــخاب داده 

خدا حق انتخاب داده؟؟!!

اگه همه ما انسانها مثل ربات خوب بودیم و خدا رو همۀ عالم سجده می کردیم یعنی خدا ما رو به این شکل می آفرید و عقیده اش رو بهمون تحمیل می کرد  و هیچ گناهکاری نبود اونوقت به انتخاب خدا بود  سیر تکاملی و رشد بلوغی داشتیم نه به تلاش خودمون 

و اگه همه گناهکار بودند و آزاد بودند همه کار کنند خدا همه رو هم گناهکار نیافریده اون وقت باز هم کسی به سیر تکاملی و رشد بلوغی نمی رسید...

بنابراین خدا انسان رو آزاد آفرید به انسان حق انتخاب داد تا خودش راهشو انتخاب کنه با عقل و منطقش که ببینه کدوم راه براش بهتر هست...

این درد و رنج دنیا برای اهداف زیبا و والاتر برای ماست...

با هر درد و رنجی انسان به رشد بلوغی می رسه 

خدا انسان رو آزاد گذاشته تا راهش رو انتخاب کنه؟

پس ما هم با عقل تصمیم درست بگیریم و عقیدمون رو به کسی تحمیل نکنیم خودمون می تونیم راه نجات خودمون و بقیه باشیم همه انسانها از آغاز آفرینش تا الان آزاد بودن و خدا راه هم برای انسان گذاشت تا خودش تصمیم بگیره..

با درد و رنج انسان به رشد بلوغی بیشتری میرسه و با درد و رنج بدونید که میخوان به اهداف زیباتر و والاتر برسید...

 

انشالله..

 

برچسب‌: دلنوشته , خدا

عکس نوشته

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۰
18:52
razieh

دلنوشته

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۰
13:4
razieh

عاقبت روزی می رسد                     

                                                 که مزار سرد من

 می شود معبد دنجی برایت                

                                                             عکس من با آخرین لبخندم

شاید می شود دلیل شب گریه هایت     

                                                              می گذاری سربر رویقبر من

 سنگ قبرم می شود دنیای تو               

                                                                  از تمام انچیز هایی که باهم داشتیم

 

    یارمن می ماند و دنیای تو 

انــــــــــــــــسان موجودی هنرمند هست...

شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
23:43
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫آثار هنری‬‎

 

همون طوری که خدای مهربون انسان و همه چیز را زیبا آفریده 

درون انسان رو زیبا آفریده 

و درون هر انسانی می تونه یه کار یا هنر زیبا بیافرینه 

هر انسانی دارای استعدادی هست 

و هر هنر، هر انسانی بیانگر درونش هست 

پس درون خود رو زیبا کنیم تا هنر و کاری و ذهن و افکار  با کیفیت و زیبا به دیگران ارائه دهیم انرژی خوب در سطح جهان گسترش یابد انشالله 

از مشکل ها فرار نکنیم که برای رشد بلوغی ماست و با یاد خدا مشکل ها  مثل حباب حل می شود تسلیم فرمان خدا باش چون خدا بهترین ها رو برات میخواد...

و با مشغولیت می توانیم ذهن رو از افکار منفی دور نگه داریم و با یک کار و اثر هنری احساس خوبی پیدا کنیم مخصوصا که کار و اثر ما به دیگران کمک کند....

 

انشالله

 

برچسب‌: دلنوشته

نـــــــــــکته های زندگی

شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۱
21:10
شکیبا نعیمی

Image result for ‫عکس زندگی شاد‬‎

نـــــــــــکته های زندگی

 

برای جلوگیری از وسواس در کارهایتان ایجاد تمرکز کنید یعنی وقتی کاری رو انجام میدید نذارید فکرتون پراکنده بشه بلکه به اون کاری که می کنید انجام بدید مثلا نماز می خونید هنگام نماز ظهر مثلا به این فکر منفی هستید که چرا اون این کار رو با من کرد باید یه طوری حسابش رو برسم و کلا به خدا وصل نمیشید و بعد تو کارتون می مونید باید موقع نماز یا هر کاری با خدا وصل بشی جایگاه اول زندگیت رو خدا قرار بدی هر روز وقتی رو برای خدا بدون افکار مزاحم و منفی جای بدی تا به آرامش و شادی برسی  و به جای تمرکز در افکار منفی به افکار مثبت و خوب فکر کنی تا رفتار و کلام خوب ازت بیاد بیرون وقتی افکار منفی تو ذهنت و صحبت کردنت هست مسلما رفتار و کلامی و رفتار بدی با همه داری ولی اگه در ذهنت افکار خدا پسندانه و خوب و مثبت باشه مسلما رفتاری شایسته با دیگران داری 

وقتی در زندگی شکست می خوری ناامید نشو بلکه این شکست تو در زندگیت پلی هست برای رسیدن به مراحل بهتر زندگیت

انسان ذاتش بد نیست چون روح خدا در جسم فنا پذیر این دنیا هست 

روح خدا گناه رو پذیرا نیست

روح خدا در معبد جسم مقدس هست و کارهای خوب و خدایی رو بیشتر می پسند

و وقتی کاری خلاف خواسته خدا و وجدان می کنیم عذاب وجدان داریم و ناآرام و استرس و عصبی هستیم 

ولی اگه کاری که خدا از ما خواسته و با وجدان و روح و درونمون هماهنگ باشه همیشه شاد و آرام هستیم و به دیگرون انرژی خوب و مهربونی می کنیم 

کسانی که عاشق خدا هستند دلسوز همه هستند 

باید با افرادی که کنارتون زندگی می کنند سازش کنید اگه سازش نکنید و مدام بخواین حرف شما پیش بره مدام در تنش هستید..

همیشه در هنگام ناآرامی و شکست به افراد از خودتون بدتر فکر کنید و خدا رو شکر کنید و دعا کنید

و برای زندگی آرام و شاد افکار مثبت و خوب و خدایی رو جایگزین افکار منفی کنید

چون افکار در شکل دادن زندگی شما تأثیر گذار است

و هر شکستی برای موفقیت شما به پلۀ موفقیت پس ناامید نشید و خدا همه رو یکسان دوست داره و شما باید با استعداد و توانتون برای خدا و بشریت خدمت کنید تا همیشه شاد و آرام باشید 

چون کمک کردن به دیگران چه معنوی چه مادی و عاطفی در حد توان لازم هست برای رشد بلوغی شما 

انسان ذاتش خوبی رو می پذیره و انسانی که در ذاتش بدی رو کاشته همیشه افسرده هست ولی انسانی که در ذاتش خوبی کاشته همیشه شاد و آرام  و جوان هست...

 

انتخاب با شماست..

برچسب‌: دلنوشته

(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile

کپی رایت © 2019 - 2025 *** کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه *** ✔️
Theme By Avazak.ir