مثل کوه
روی تخت دراز میکشم. خیره به سقف، غرق در افکار خودم میشم. گهگاه صدای راهرفتن همسایه که معلومه دمپاییاش، پاشنه بسیار محکمی داره، به گوش میرسه. بعضا کشیدهشدن صندلی، افتادن جسمی بر زمین، حرفزدن و غیره من رو از افکار خودم دور میکنه. تا به خودم میام و فکرم رو جمع میکنم که کدامیک از کارهام رو انجام دادهام و کدامیک مونده که هنوز بهشون رسیدگی نکردهام، دوباره صداها حواسم رو پرت میکنه. تا نیمه شب این قصه ادامه داره. وقتی چراغها، که نورشون از حیاط خلوت به پنجره اتاقم میتابه، یکییکی خاموش میشوند، سکوت و تاریکی همهجا رو فرامیگیره و این نشانه تمام شدن یک روز پرمشغله است.
این سکوت من رو به یاد کسانی میاندازه که با صدای زندگی دیگران روزگار میگذرانند و حتی برای یک غلتزدن ساده در بستر بیماری، باید از اطرافیان، کمک بگیرند. فکر اینکه من میتوانم کارهای یومیهام را انجام بدهم، در خانه قدم بزنم و برای خودم مشغلهای درست کنم حتی نیمههای شب، اما آنها تمام شبانهروز همچنان باید به سقف خیره بمانند، من رو آزرده میکنه. تا فردا فرابرسه و روز جدید دیگری برای همه آغاز بشه اما آنها همچنان با همان حالت، روز رو به شب میرسانند.

به یاد جانبازان عزیز کشورم که زندگیشون رو فدای سلامتی، آرامش و آسایش دیگران کردند و هنوز هم مثل یک کوه باصلابت، ایستاده و آرام، تکیهگاه امن و مطمئن ما هستند.
بهترین هدیههای خداوند نثارشان باد
http://khaneyeminajoon.blogfa.com/
کانال تلگرام من: https://t.me/khaneyeminajoon
اینستاگرام من:
https://www.instagram.com/khaneyeminajoon/






















