نسل پسر حفظ شد

چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۴/۰۷
15:52
شکیبا نعیمی

عید قربانتان مبارک باشه

حالا میخوام فلسفۀ عید قربان و لطف و مهربانی خداوند

به نسل مردان و پسران رو بگم

فلسفۀ عید قربان که همۀ دنیا می دونند که حضرت ابراهیم

می خواست فرزندش رو حضرت اسماعیل رو قربانی و ذِبح کند

ولی از طرف خداوند فرمان آمد که دست نگهدار و گوسفندی رو به

او نشان داد که گوسفند به جای حضرت اسماعیل ذِبح بشه

در سوره صافات آیات ۱۰۷ و ۱۰۸ که به داستان حضرت اسماعیل و حضرت ابراهیم اشاره شده است

حالا نقطۀ قابل توجه اگه خدا جلوی گرفتن قربانی شدن حضرت اسماعیل رو

نمی گرفت الان در هر عید قربان باید یک نسل از پسرها یا مردان در سراسر دنیا رو ذِبح می کردند

چه فاجعه ایی می شد در تمام دنیا

ولی خداوند مهربان و هوشیار و به روز بود که گوسفند رو به جای حضرت اسماعیل فرمان داد که حضرت ابراهیم قربانی کنه

تا نسل امروز به جون و فکر ذِبح کردن نسل مرد و پسر امروزه در عید قربان نیفتند

پس خداوند مهربان و هوشیار و به فکر ما انسانهاست که نخواست

نسل مردان و پسران از بین بره

همیشه به خدا توکل کنید چون خدا شما رو آزمایش می کنه

شما باید سربلند از آزمایش الهی بیرون بیاید حضرت ابراهیم هم مورد آزمایش خدایی شد

و خدای مهربون بهترین ها رو بهتون میده و براتون میخواد پس در مقابل مشکلات صبور باشید و همه چیز رو به خدا و زمان خدا بسپارید

با خدا باش پادشـــــاهی کـــــــن

بی خدا خداباش هر چه خواهی کن

#شکیبا_نعیمی

برچسب‌: دلنوشته

علم خدا

شنبه ۱۳۹۸/۰۵/۰۵
11:29
مینا

 

سوره لقمان آیه 34 می‌فرماید:

همانا علم ساعت (قیامت) نزد خداست و او باران را فرو بارد و او آنچه (از نر و ماده و زشت و زیبا) که در رحم‌های آبستن است، می‌داند و هیچ‌کس نمی‌داند که فردا (از سود و زیان) چه خواهد کرد و هیچ‌کس نمی‌داند که به کدام سرزمین، مرگش فرامی‌رسد (و به خاک می‌رود)، که تنها خدا دانا و آگاه است.

در این آیه 5 موردی ذکر شده که علم آنها تنها نزد خداوندست. در این‌باره، روایات و تفاسیر مختلفی وجود دارد ولی تا آنجاکه من متوجه شده‌ام، از مجموع آن روایات میشه نتیجه گرفت که به 2 مورد از آن، دانش انسان می‌تواند اشراف پیدا کند.

یکی علم هواشناسی است که از وضع هوا، اطلاع می‌دهد و دیگری سونوگرافی، که جنسیت نوزاد را تعیین می‌کند. اما همه شاهد بوده‌ایم که هواشناسی هم بارها اشتباه کرده، مثلا در تعیین بارش باران. در مورد دوم هم، یک مثال نقضش خانم برادرم است، که تا آخرین لحظه، دکترش، از یک نوزاد پسر خبر می‌داد. ولی در لحظه تولدِ نوزاد، یک دختر زیبا به دنیا آمد.

پس من اعتقاد دارم که در حقیقت همه چیز دست خداست و هرچه تلاش کنیم ممکنست که از بسیاری مسائل، اطلاع پیدا کنیم ولی باز هم علم ما به طور مطلق کامل نمی‌شود.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

         کانال تلگرام من:                    https://t.me/khaneyeminajoon 

مـــــــــــعادشناسی ابـــــــــــــراهیم

شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۹
10:15
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫حضرت ابراهیم‬‎

 

مـــــــــــعادشناسی ابـــــــــــــراهیم

ابراهیم (ع) پس از بیرون آمدن از درون غار و سیر و سیاحت در صحرا و بیابان، پس از تکمیل خداشناسی، همچنان به سیر و تفکّر خود ادامه می داد تا به دریا رسید، او با کنجکاوی عمیق به دریا و امواج دریا می نگریست، ناگاه لاشۀ حیوان مرده ای نظرش را جلب کرد، دید حیوانات دریایی و پرندگان بیرون به پیکر آن حیوان حمله می کنند و گوشت او را می خورند، طولی نکشید که همۀ پیکر او را خوردند، این حادثۀ عجیب ناخودآگاه ابراهیم را به این فکر فرو برد که: «اگر تمام پیکر این حیوان مرده، (هر جزیی از آن) جزء بدن چندین رقم حیوان دریایی و صحرایی شد، در روز قیامت چگونه تکّه های بدن او در کنار هم جمع شده و زنده می گردد؟!»

البّته ابراهیم (ع) به زنده شدن مردگان در قیامت، یقین داشت، ولی می خواست بر یقینش بیفزاید، از این رو دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا به من بنمایان که چگونه چنین مردگانی را زنده می کنی؟!»

خداوند به ابراهیم (ع) فرمود: «مگر تو به روز قیامت ایمان نیاورده ای؟»

ابراهیم عرض کرد: «آری ایمان آورده ام ولی می خواهمدلم سرشار از ایمان گردد.»

خداوند به ابراهیم (ع) فرمود: «چهار پرنده را بگیر و سر آنها را ببر و سپس گوشت آنها را بکوب و مخلوط و ممزوج کن، آنگاه گوشت به هم آمیخته را به ده قسمت تقسیم کن و هر قسمت آن را بر سر کوهی بگذار و سپس در جایی بنشین و آنها را به اذن خدا به سوی خود بخوان.»

ابراهیم (ع) چهار پرنده (که طبق بعضی از روایات عبارت بودند از: خروس، طاووس، اردک و کرکس، یا کلاغ) گرفت و آنها را ذبح کرد و گوشت آنها را در هم آمیخت و با هاوَن کوبید و سپس ده قسمت کرد و هر قسمتی را روی کوهی نهاد. آنگاه کمی دورتر رفت و در حالی که منقارهای آن چهار پرنده در دستش بود در جایی نشست و صدا زد: «ای پرندگان! به اذن خدا زنده شوید و به نزد من پرواز کنید.»

در همان لحظه گوشتهای مخلوط شدۀ پرندگان از هم جدا شدند، و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آنها دمیده شد و به سوی ابراهیم (ع) پریدند و به او پیوستند. 

(آیۀ 260 بقره؛ مجمع البیان، ج 2، ص 273.) 

حضرت رضا (ع) در ضمن گفتاری فرمود: پس از آنکه آن چهار پرنده، زنده شده و به منقارهای خود پیوستند، به پرواز در آمدند و سپس نزد ابراهیم (ع) آمده از آب و دانه های گندم که در آنجا بود نوشیدند و برچیده و خوردند و گفتند: «ای پیامبر خدا! خدا تو را زنده بدارد که ما را زنده کردی.»

ابراهیم (ع) فرمود: «بلکه خداوند زنده می کند و میمیراند و او بر هر چیزی قادر و تواناست.»

(تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 276- بحار، ج 12، ص 61.) 

به این ترتیب ابراهیم (ع) با چشم خود، صحنۀ معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده کرد، و سخن قلبش را به زبان آورد: «آری خداوند بر هر چیزی قادر و تواناست، خدایی که هم بر ذرّه های پراکندۀ مردگان آگاه است و هم می تواند آنها را جمع نموده و به صورت نخستینشان زنده کند.» 

 

کتاب قصه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب‌: قصه , قرآن

گفتگوی ابراهیم با خورشیدپرستان

جمعه ۱۳۹۸/۰۴/۲۸
10:15
شکیبا نعیمی

 

Related image

 

گفتگوی ابراهیم با خورشیدپرستان 

ابراهیم (ع) آن شب را در بیابان گذراند، وقتی که هوا روشن شد و نزدیک طلوع خورشید فرا رسید، ناگاه نگاه ابراهیم (ع) به جمعیّتی افتاد که منتظر طلوع خورشید هستند تا آن را سجده کرده و به عنوان خدا تعظیم نمایند. 

ابراهیم کنار آنها رفت و در ظاهر وانمود کرد که با آنها هم عقیده است، هنگامی که خورشید طلوع کرد، ابراهیم (از روی استفهام) فریاد زد: 

«خدای من همین است، این از همه درخشنده تر است.»

ابراهیم تا غروب با آنها بود. ولی وقتی که خورشید غروب کرد، خطاب به آنها گفت: «من از این عقیده برگشتم زیرا خورشید نیز در حال تغییر و جابه جایی است، و چنین موجودی هرگز خدا نخواهد بود، اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند قطعا از جمعیّت گمراهان خواهم بود، من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده، من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.» 

(اقتباس از آیات 75 تا 79 سورۀ انعام - عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص 197، - بحار، ج 12، ص 30.) 

به این ترتیب ابراهیم با منطقی روان، و با شیوه ای ساده و اخلاقی دلپذیر، ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشیدپرستان را گمراه خواند و آنها را به سوی خدای یکتا و بی همتا دعوت نمود و از پرستش پدیده های بی اراده بر حذر داشت. 

 

در بخش بعد با معاد شناسی ابراهیم آشنا خواهید شد...

 

قصه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی 

برچسب‌: قصه , قرآن

گفتگوی ابراهیم با ماه پرستان

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۷
10:0
شکیبا نعیمی

 

 

 

Related image

 

گفتگوی ابراهیم با ماه پرستان 

ابراهیم از جمع ستاره پرستان گذشت، و به راه خود در صحرا و بیابان ادامه داد ناگاه چشمش به جمعیّتی افتاد که در برابر ماه درخشنده، ایستاده بودند و آن را پرستش می کردند، ابراهیم (ع) نزد آنها رفت و باز برای اینکه این گروه نیز او را در جمع خود بپذیرند، در ظاهر از روی انکار و استفهام گفت: «به به چه ماه درخشنده و زیبایی! خدای من همین است.»

ماه پرستان از ابراهیم استقبال کردند و او را در صف خود قرار دادند، ولی وقتی که ماه نیز همچون ستارۀ زهره، غروب کرد، ابراهیم فرصت را به دست آورد و خطاب به ماه پرستان گفت: «این خدا نیست، زیرا ماه نیز در حال حرکت و تغییر و جا به جایی است، ولی خدا ثابت و دگرگون ناپذیر می باشد، من از این عقیده برگشتم، اگر خدا مرا هدایت نکند در صف گمراهان خواهم شد.»

به این ترتیب ابراهیم (ع) با این استدلال نیرومند، بر عقیدۀ ماه پرستان ضربه زد، و بذر اعتقاد به خدای یکتا و بی همتا را در صفحه قلبهای آنها پاشید.

 

در بخش بعد با گفتگوی ابراهیم با خورشید پرستان آشنا خواهید شد...

 

کتاب قصّه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی 

 

برچسب‌: قصه , قرآن

گفتگوی ابراهیم با ستاره پرستان

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۶
9:35
شکیبا نعیمی

 

 

Image result for ‫حضرت ابراهیم با ستاره پرستان‬‎

 

گفتگوی ابراهیم با ستاره پرستان 

ابراهیم با شور و نشاط قدم می زد، ناگاه هیاهوی جمعیتی نظرش را جلب کرد، به سوی آن جمعیّت رفت، ناگاه دید آنها با کمال ادب در کنار هم ایستاده اند و در برابر ستارۀ زهره که در کنار ماه دیده می شود، تعظیم می کنند، و آن را می پرستند. 

ابراهیم (ع) افسوس خورد که چرا گروهی نادان، به جای خدای بی همتا، ستاره ای را می پرستند، به آنها نزدیک شد و در این فکر فرو رفت که چگونه آنها را از گمراهی نجات دهد، نزد آنها رفت و در ظاهر با آنها هم عقیده شد (ولی از روی انکار و استفهام) گفت: «آری همین خدا است.»

ستاره پرستان او را به جمع خود پذیرفتند، و از اینکه یک نوجوان، آیین آنها را پذیرفته شادمان شدند، ابراهیم همچنان در ظاهر در صف آنها بود و در انتظار فرصت به سر می برد، هنگامی که ستارۀ زهره کم کم ناپدید شد، ابراهیم (ع) فرصت را به دست آورد و گفت: 

«نه! این ستاره خدا نیست، زیرا خدا یک وجود ثابت است، نه در حال حرکت و تغییر (چرا که هر حرکت و تغییری، حرکت دهنده و تغییر دهنده می خواهد) من از عقیدۀ شما استعفا دادم.»

همین بیان شیوا و استوار ابراهیم، ستاره پرستان را در شک و تردید افکند. 

 

در بخش بعد با گفتگوی ابراهیم با ماه پرستان آشنا خواهید شد..

 

کتاب قصّه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی

برچسب‌: قصه , قرآن

بیرون آمدن ابراهیم از غار و تفکّر او در جهان آفرینش

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۵
11:28
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫حضرت ابراهیم‬‎

 

بیرون آمدن ابراهیم از غار و تفکّر او در جهان آفرینش 

جالب اینکه ابراهیم (ع) در این مدّتی که در غار بود، به لطف خدا از نظر جسمی و فکری رشد عجیبی کرد، با اینکه سیزده ساله بود قد و قامت بلندی داشت که در ظاهر نشان می داد که مثلا بیست سال دارد، فکر درخشنده و عالی او نیز همچون فکر مردان کاردان و هوشمند و با تجربه کار می کرد، یک روز مادر به دیدارش آمد و مدّتی در کنار پسر نوجوانش بود، ولی هنگام خداحافظی، همین که خواست از غار بیرون آید، ابراهیم دامن مادر را گرفت و گفت: «مرا نیز با خود ببر، ماندن در غار بس است، اینک می خواهم در جامعه باشم و با مردم زندگی کنم.»

مادر می دانست که درخواست ابراهیم، یک درخواست کاملا طبیعی است، ولی در این فکر بود که چگونه او را به شهر ببرد، زبان حال مادر در این لحظات، خطاب به ابراهیم چنین بود: 

«عزیزم! چگونه در این شرایط سخت تو را همراه خود به شهر ببرم، نه! میوۀ دلم صلاح نیست، اگر شاه از وجود تو اطلاع یابد، تو را خواهد کشت، می ترسم خونت را بریزند، همچنان در اینجا بمان، تا خداوند راه گشایشی برای ما باز کند.»

ولی ابراهیم اصرار داشت که از غار جانکاه بیرون آید، سرانجام مادر به او گفت: «در این باره با سرپرستت (آزر) مشورت می کنم، اگر صلاح باشد، بعد نزدت می آیم و تو را به شهر می برم.» 

(بحار، ج 12، ص 42 و 30.) 

به این ترتیب مادر دلسوخته از پسرش جدا شد و به شهر بازگشت. 

وقتی که مادر رفت. ابراهیم تصمیم گرفت از غار بیرون آید، صبر کرد تا غروب و خلوت شود و هوا تاریک گردد، آنگاه از غار بیرون آمد، گویی پرنده ای از قفس به سوی باغستان سبز و خرّم پریده، به کوهها و دشت و صحرا می نگریست، ستارگان و ماه آسمان نظرش را جلب کرد، در اندیشه فرو رفت، با خود می گفت: «به به! از این پدیده هایی که خدای یکتا آن را پدیدار ساخته است!» از اعماق دلش با آفریدگار جهان ارتباط پیدا کرد، و سراسر وجودش غرق در عشق و شوق به خدا شد، و در این سیر و سیاحت، خداشناسی خود را تکمیل کرد. 

 

در بخش بعد با گفتگوی ابراهیم با ستاره پرستان آشنا خواهید شد....

 

کتاب قصّه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی

 

 

برچسب‌: قصه , قرآن

تولّد ابراهیم در درون غار، و سیزده سال زندگی مخفی او

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۴
12:6
شکیبا نعیمی

Related image

 

تولّد ابراهیم در درون غار، و سیزده سال زندگی مخفی او

شب و روز همچنان می گذشت، هفته ها و ماهها به دنبال هم گذر می کرد، و به همین ترتیب ولادت ابراهیم (ع) نزدیک می شد، مادر قوی دل و شجاع ابراهیم (ع) همواره در این فکر بود که هنگام زایمان کجا رود، و چگونه فرزندش را از گزند جلاّدان حفظ نماید؟

در آن عصر، قانونی در میان مردم رواج داشت که زنان در هنگام قاعدگی به بیرون  شهر می رفتند و پس از پایان آن، به شهر باز می گشتند. 

مادر ابراهیم (ع) تصمیم گرفت به بهانۀ این قانون و رسم، از شهر بیرون برود، و در کنار کوهی، غاری پیدا کند و در آنجا دور از دید مردم، شاهد تولّد نوزادش باشد. 

همین تصمیم اجرا شد، مادر با کمال مراقبت از شهر خارج گردید، و خود را به غاری رسانید، و در آنجا درد زایمان به او دست داد، طولی نکشید که ابراهیم (ع) در همانجا دیده به جهان گشود، کودکی که در همان وقت، نور و شکوه خاصّی که نشانگر آیندۀ درخشان او بود، از چهره اش دیده می شد. 

در این هنگام مادر نگران بود که آیا کودکش را در غار بگذارد یا به شهر بیاورد، سرانجام برای حفظ او تصمیم گرفت او را در پارچه ای پیچیده در درون همان غار بگذارد، و هر چند وقتی به سراغ او رود و به او شیر دهد. 

مادر او در میان غار گذاشت و برای حفظ او از گزند جانوران، درِ غار را سنگ چین کرد، و به شهر بازگشت، از آن پس مادر هر چند روزی یکبار مخفیانه و گاهی شبانه خود را به غار رسانده و از پسرش دیدار می نمود، می رفت تا به او شیر بدهد، ولی می دید به لطف خدا، او انگشت بزرگ دست را به دهان نهاده، و به جای پستان مادر از آن شیر جاری است...

به این ترتیب؛ این مادر و پسر، در آن دوران وحشتناک با تحمّل مشقّت ها و رنج های گوناگون، با مقاومت بی نظیر، ماهها و سالها به زندگی چریکی خود ادامه دادند، و حاضر نشدند که تسلیم زورگوییهای حکومت ستمگر نمرود گردند، تا آنکه سیزده سال از عمر ابراهیم گذشت 

(اقتباس از مجمع البیان، ج 4، ص 325 - تفسیر جامع، ج 2، ص 319.) 

آری حضرت ابراهیم (ع) از خطر دژخیمان سنگدل نمرود، 13 سال در میان غار زندگی کرد، در حقیقت در زندان طبیعت به سر برد، همواره سقف غار و دیوارهای تاریک و وحشتزای آن را می دید، گاهی مادر رنجدیده اش مخفیانه به ملاقاتش می  آمد، و گاهی سر از غار بیرون می آورد و کوهها و دشت سرسبز و وافق نیلگون را تماشا می کرد، و بر خداشناسی و فکر باز و نشاط روحیّۀ خود می افزود، و منتظر بود که روزی فرا رسد و از زندان غار بیرون آید و در فضای باز قدم بگذارد، و مردم را از پرستش نمرود و آیین نمرود باز دارد...

 

در بخش بعد با بیرون آمدن ابراهیم از غار و تفکّر او در جهان آفرینش آشنا خواهید شد....

 

کتاب قصّه های قُرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی

 

برچسب‌: قصه , قرآن

دانستنی‌ها در مورد پیامبر اکرم(ص)

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۳
17:28
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫عکس متحرک حضرت محمد‬‎

 

دانستنی ها در مورد پیامبر اکرم(ص)

آن حضرت در آسمانها به نام احمد و در زمین به نام محمد و محمود و ابوالقاسم معروف است. 

 

به فرمایش امام محمد باقر(ع) پیامبر اکرم(ص) هزار نام داشتند.

 حضرت محمد(ص) در عام الفیل (سالی که ابرهه با لشکر فیل سوارش به مکه حمله کرد) متولد شدند

هنگامی که آن حضرت به دنیا آمدند ندای «جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» از آسمان ها به گوش رسید.

 شیطان هنگام تولد حضرت محمد(ص) از سر خشم فریاد بلندی کشید

هنگام تولد آن بزرگوار اتفاقات زیر درر جهان رخ داد:

دریاچه ی ساوه خشک شد.

آتشکده ی فارس خاموش شد.

بت های کعبه فرو ریخت.

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید: 

 

دو فرمان خطرناک نمرود

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۳
11:3
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫نمرود‬‎

 

دو فرمان خطرناک نمرود 

برای آنکه نطفۀ ابراهیم (ع) منعقد (بسته) نشود، نمرود فرمان صادر کرد که زنان را از شوهرانشان جدا سازند و به طور کلّی آمیزش زن و مرد غدغن گردد، تا به این وسیله، از انعقاد (بستن) نطفۀ آن پسر خطرناک، در آن سال جلوگیری شود. 

این فرمان اجرا شد، و مأموران و دژخیمان آشکار و نهان نمرود، همه جا را تحت کنترل شدید خود درآوردند، و برای اینکه این فرمان، به طور دقیق اجرا شود، زنان را در شهر نگه داشتند، و مردان را به خارج از شهر فرستادند.

ولی در عین حال تارَخ پدر ابراهیم (ع)، با همسرش تماس گرفت و کاملا به دور از کنترل مأموران، با او همبستر شد، و نور ابراهیم (ع) در رحم مادرش منعقد گردید. 

(همان مدرک)

در این هنگام دوّمین فرمان نمرود، چنین صادر شد: 

«ماماها و قابله ها و هر کس در هر جا که توانست، زنان باردار را تحت کنترل و مراقبت قرار دهند، هنگام زایمان، کودکان را بنگرند اگر پسر بود کشته و نابود گردد، و اگر دختر بود زنده بماند، این فرمان حتما باید اجرا شود، برای متخلّفین از اجرای فرمان، مجازات شدید در نظر گرفته شده است .... حتما .... حتما.»

کنترل شدید در همه جا اجرا گردید، جلّادان خون آشام نمرودی، در همه جا حاضر بودند، نوزادهای پسر را می کشتند، و نوزادهای دختر را زنده می گذاشتند. 

کار به جایی رسیدکه به نوشتۀ بعضی از تاریخ نویسان 77 تا 100 هزار نوزاد کشته شدند. 

(ناسخ التواریخ پیامبران، ج 1، ص 160.) 

مادر ابراهیم (ع) بارها توّسط ماماها و قابله های نمرودی آزمایش شد، ولی آنها نفهمیدند که او باردار است، و این از آن جهت بود که خداوند رحم مادر ابراهیم (ع) را به گونه ای قرار داده بودکه نشانۀ بارداری آشکار نبود. 

(تاریخ طبری، ج 1، ص 164- 217.) 

همه جا سخن از کشتن نوزادهای پسر بود، و جاسوسان نمرود، این موضوع را با مراقبت شدید دنبال می کردند، در چنین شرایط سختی پدر ابراهیم (ع) بیمار شد و از دنیا رفت. 

«بونا» مادر شجاع و شیردل ابراهیم (ع) خود را نباخت و همچنان با امداد الهی به زندگی ادامه داد، او با اینکه فشار زندگی لحظه به لحظه بر او شدیدتر می شد، و همواره سایۀ هولناک دژخیمان تیره دل و بی رحم را می دید، تسلیم نمرودیان نشد و تصمیم گرفت خود را معرّفی نکند و نوزاد خود را پس از تولّد، با کمال مراقبت، در مخفی گاه ها حفظ نماید. 

آری گرچه فرمان نمرود، ترس و وحشت عجیبی در مردم ایجاد کرده بود، ولی مادر شجاع ابراهیم (ع) با توکّل به خدای یکتا، تصمیم گرفت تا بر خلاف این فرمان، کودک خود را از گزند دست خون آشامان نمرودی نگه دارد. 

 

در بخش بعد با تولّد ابراهیم در درون غار، و سیزده سال زندگی مخفی او آشنا خواهید شد....

 

کتاب قصّه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی

برچسب‌: قصه , قرآن

طاغوتی به نام نمرود و خواب هولناک او

شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۲
11:13
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫طاغوتی به نام نمرود و خواب هولناک او‬‎

 

طاغوتی به نام نمرود و خواب هولناک او 

در سرزمین بین النّهرین (بین دجله و فرات واقع در کشور عراق کنونی) شهری زیبا و پر جمعیّت به نام بابِل قرار داشت که (روزگاری اسکندر، آن را پایختت ناحیۀ شرقی امپراطوری خود نموده بود،) طاغوتی دیکتاتور به نام نِمرود فرزند کوش بن حام در آنجا سلطنت می کرد. 

بابل پایتخت نِمرود، غرق در بت پرستی و انحرافات مختلف و فساد بود، هوسبازی، شرابخواری، قماربازی، آلودگیهای جنسی، فساد مالی و هر گونه زشتی از در و دیوار آن می بارید.

مردم در طبقات گوناگون زندگی می کردند و در مجموع به دو طبقه زیر دست و زبردست، تقسیم شده بودند، حاکم خودپرست که سراسر زندگیش در تجاوز و فساد و انحراف خلاصه می شد، بر آن مردم فرمانروایی می کرد، محیط از هر نظر تیره و تار بود و شب ظلمانی گناه و آلودگی بر همه چیز سایه افکنده بود، و در انتظار صبح سعادت به سر می برد. 

نمرود علاوه بر بابِل، بر سایر نقاط جهان نیز حکومت می کرد، چنانکه امام صادق (ع) فرمود: «چهار نفر بر سراسر زمین سلطنت کردند، دو نفر از آنها از مؤمنان به نام سلیمان بن داود و ذُوالقرنین و دو نفر از آنها از کافران به نام نِمرود و بخت النّصر بودند.» 

بحار، ج 12، ص 36.

خداوند به مردم ستمدیده و رنج کشیده بابِل لطف کرد و اراده نمود تا رهبری صالح و لایق به سوی آنها بفرستد و آنها را از چنگال جهل و نادانی، بت پرستی و طاغوت پرستی نجات دهد، و از زیر چکمۀ ستمگران نمرودی رهایی بخشد، آن رهبر صالح و لایق، همان ابراهیم خلیل بود، که هنوز چشم به جهان نگشوده بود. 

عموی ابراهیم به نام آزر، از بت پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستاره شناسی اطّلاعات وسیع داشت، و از مشاوران نزدیک نمرود به شمار می آمد. 

آزر با استفاده از علم ستاره شناسی چنین فهمید که امسال پسری چشم به جهان می گشاید که سرنگونی رژیم نمرود به دست او است، او بی درنگ خود را به محضر نمرود رسانید، و این موضوع را به نمرود را به نمرود گزاش داد. 

عجیب اینکه در همین وقت همزمان نمرود در عالم خواب دید که ستاره ای در آسمان درخشید و نور آن بر نور خورشید و ماه، چیره گردید. 

پس از آنکه نمرود از خواب بیدار شد، دانشمندان تعبیر کنندۀ خواب را به حضور طلبید و خواب دیدن خود را برای آنها تعریف کرد، آنها گفتند؛ تعبیر این خواب این است که: «به زودی کودکی به دنیا می آید که سرنگونی تو و رژیم تو به دست او انجام می شود.»

نمرود بر اثر گزارش منجّم، و تعبیر دانشمند تعبیرکنندۀ خواب، به وحشت افتاد، بسیار نگران شد، منجّمین و دانشمندان تعبیر خواب را حاضر کرد و با آنها به مشورت پرداخت، سرانجام اطمینان یافت که گزارشات، درست است، اعصابش خرد شد، و وحشت و نگرانیش افزایش یافت، و اضطراب و دلهره تار و پود وجودش را فرا گرفت. (اقتباس از مجمع البیان، ج4، ص 325 - بحار، ج 12، ص 41.) 

 

در بخش بعد با دو فرمان خطرناک نمرود آشنا خواهید شد....

 

کتاب قصّه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی

برچسب‌: قصه , قرآن

حـــــــــــضرت ابراهیم (ع)

جمعه ۱۳۹۸/۰۴/۲۱
11:15
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫عکس حضرت ابراهیم‬‎

 

حـــــــــــضرت ابراهیم (ع)

نام مبارک حضرت ابراهیم (ع) قهرمان توحید 69 بار در 25 سوره قرآن آمده، و یک سوره قرآن (چهاردهمین سوره) به نام سورۀ ابراهیم است. فرازهای سازنده و گوناگون زندگی سودمند آن حضرت در ضمن 25 سورۀ قرآن ذکر شده است، و این موضوع بیانگر عنایت خاصّ قرآن به زندگی ابراهیم (ع) است، تا پیروان قرآن آن را بخوانند، از آن درسهای بزرگ زندگی را بیاموزند. و از مکتب سازنده و آموزندۀ او برای پیشروی به سوی کمال، الهام بگیرند. 

هدف از نقل این فرازها نیز، همین است، چنانکه در آیۀ سورۀ آل عمران می خوانیم: 

«اِنَّ اَولَی النّاسِ بِاِبراهیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ؛ سزاوارترین مردم به ابراهیم (ع) آنانند که از او پیروی کردند.»

ابراهیم (ع) دومین پیامبر اولوالعزم است که دارای شریعت و کتاب مستقل بوده، و دعوت جهانی داشته، او حدود هزار سال بعد از حضرت نوح (ع) ظهور کرد، و سلسلۀ نسب او تا نوح (ع) را چنین نوشته اند: «ابراهیم بن تارَخ بن ناحور بن سروح بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفکشاذبن نوح.»

مادر ابراهیم «نونا» یا «بونا» نام داشت، مطابق بعضی از روایات مادر لوط پیامبر، و مادر ساره همسر ابراهیم با مادر ابراهیم، خواهر بودند، و پدرشان یکی از پیامبران به نام «لاحج» بود. 

(قصص القرآن، از: عبدالوهّاب نجّار، ص 70.)

ابراهیم (ع) هنوز به دنیا نیامده بود که پدرش از دنیا رفت، و آزر عموی ابراهیم سرپرستی او را برعهده گرفت، از این رو ابراهیم او را به عنوان پدر می خواند. 

(بحار، ج 12، ص 45.)

ابراهیم  حدود چهار هزار سال قبل می زیست و 175 سال عمر کرد، و سراسر عمرش را در راه توحید و مسائل انسانی سپری نمود. 

زندگی درخشان ابراهیم (ع) در پنج دوره خلاصه می شود: 1- بندۀ خالص خدا بود، و خدا بندگی او را پذیرفت. 2- مقام پیامبری 3- مقام رسالت 4- مقام خلیل (و دوست خالص) خدا بودن 5- مقام امامت به این ترتیب او نردبان تکامل را پیمود و سرانجام بر قلّۀ اوج یک انسان کامل که مقام امامت است، نایل گردید. 

و چون زندگی ابراهیم (ع) در همۀ ابعاد زندگی، سازنده است و در پیشانی تاریخ می درخشد، خداوند او را به عنوان یک امّت معرّفی کرده و فرمود: «ابراهیم یک ملّت بود.» (اِنَّ اِبراهِیمَ کانَ اُمَّتً (نحل -12).یعنی یک فرهنگ و مجموعه ای از برنامه های انسان ساز بود. 

ابراهیم (ع) از پیامبرانی است که پیروان همۀ ادیان مانند: یهودیان، مسیحیان، مجوسیان، مسلمانان و .... او را به بزرگی و قهرمانی یاد می کنند، چرا که زندگی ابراهیم (ع) به ابدیّت پیوسته و الگوی همۀ انسانهای آزاد اندیش و پیشرو است، و از نظرات گوناگون موجب سازندگی و سعادت ابدی مادّی و معنوی خواهد بود. 

 

در بخش بعد طاغوتی به نام نمرود و خواب هولناک او آشنا خواهید شد...

 

کتاب قصّه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی 

 

 

برچسب‌: قصه , قرآن

عذاب فراگیر و همگانی چرا؟

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۲۰
12:46
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫حضرت صالح‬‎

 

عذاب فراگیر و همگانی چرا؟

با اینکه یک نفر ناقۀ صالح را پی (دنبال) کرد، و چند نفر با او همدست بودند تا شتر کشته شود، و عدّه ای نیز پس از سقوط شتر، بر آن شتر ضربه زدند، ولی چرا همۀ آنها از کوچک و بزرگ، زن و مرد - جز صالح و مؤمنان - به هلاکت رسیدند؟ و چرا خداوند در آیه 14 سورۀ شمس با تعبیر «فَعَقَرُوها؛ جمعی ناقه را پی کردند.» کشتن ناقه را به جمع نسبت داده نه به یک فرد؟!

زیرا همۀ آنها به این جنایت رضایت داشتند، و کسی که به جنایتی راضی باشد، در آن شرکت نموده است. 

چنانکه امیرمؤمنان علی (ع) در فرازی از یکی از خطبه هایش می فرماید: «ناقۀ صالح را تنها یک نفر به هلاکت رسانید، ولی خداوند همه را مشمول عذاب ساخت، چرا که همۀ آنها به این امر رضایت دادند.» 

(نهج البلاغه، خطبۀ 201.)

شقی ترین پیشینیان و آیندگان 

روزی پیامبر اکرم (ص) به حضرت علی (ع) رو کرد و فرمود: 

«یا عَلِیُّ اَشقَی الاَوَّلِینَ عاقِرُ النّاقَتِ، وَ اشقَی الآخِرِینَ مَن یَخضِبُ هذِهِ مِن هذا؛ ای علی! شقی ترین و تیره بخت ترین فرد پیشینیان همان کسی بود که ناقۀ صالح را کشت، و شقی ترین فرد از آیندگان کسی است که محاسنت را به خون سرت رنگین می کند.» 

(نور الثّقلین،ج 5، ص 587 - بحار، ج 11، ص 393- شواهد التنزیل، ج 2، ص 335 تا 343.)

یعنی همان ابن ملجم مرادی، بدبخت ترین آیندگان است. 

(بحار، ج 43، ص 47.) 

مطلب دیگر اینکه: گاهی حضرت زهرا (ع) یا امامان اهل بیت (ع) وقتی که سخت مظلوم واقع می شدند، به یاد مظلومیّت حضرت صالح (ع) می افتادند، و تقاضای عذاب برای دشمنان می کردند، همان گونه که عذاب سخت الهی قوم ثمود را نابود کرد. 

به عنوان نمونه وقتی که پس از رحلت رسول خدا (ص) حضرت علی (ع) را به اجبار از خانه بیرون کشیده و به سوی مسجد برای بیعت می بردند، حضرت زهرا (ع) از خانه خارج شد و فریاد زد: «پسر عمویم را رها سازید، وگرنه سوگند به خداوندی که محمّد (ع) را به حق مبعوث کرد، موهایم را پریشان می کنم، و پیراهن رسول خدا (ص) را بر سر می نهم، و ناله را به سوی خدا می برم (و شما را نفرین می کنم)

«فَما ناقَتُ صالحٍ بِاَکرَمِ عَلَی اللهِ مِن وَلدِی؛ ناقۀ صالح در پیشگاه خدا گرامی تر از فرزندانم نیست.» (بحار: ج 43، ص 47.) 

یعنی همان گونه که با کشتن ناقۀ صالح (ع) عذاب عمومی آمد، شما نیز اگر از حد بگذرانید، نفرین می کنم که عذاب عمومی بیاید، فرزندانم کمتر از ناقۀ صالح نیستند. 

(پایان داستان های زندگی حضرت صالح (ع))

 

 

در بخش بعد با حضرت ابراهیم (ع) آشنا خواهید شد....

 

کتاب قصّه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی

 

 

برچسب‌: قصه , قرآن

نجات صالح و مؤمنان

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۹
11:32
شکیبا نعیمی

 

 

Image result for ‫صالح (ع)‬‎

 

نجات صالح و مؤمنان 

عذاب سخت الهی همۀ معاندان و کافران را در هم کوبید و به خاکستر مبدّل ساخت، چرا که همراه صاعقه و زلزله و طاغیه (عذاب بسیار) بود، و هیچکس از آنها را باقی نگذاشت. 

ولی حضرت صالح و افرادی که به او ایمان آورده بودند، نجات یافتند. (فَلَمّا جاءَ اَمرُنا نَجّینا صالِحاً وَ الّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحمَتٍ مِنّا (هود - 66). ایمان آورندگان به حضرت صالح (ع) اندک بودند، که مطابق بعضی از تواریخ، آنها چهار هزار نفر بودند، که پس از هلاکت قوم ثمود، از دیار بلازدۀ وادی القری به سوی حضرت موت یَمَن کوچ کردند، و در آنجا به زندگی خود ادامه دادند. 

در بعضی از روایات آمده پیامبر اکر (ص) در سال نهم هجرت، هنگامی که سپاه اسلام را به سوی سرزمین تبوک، برای دفع دشمن حرکت می داد، در مسیر راه به سرزمین قوم ثمود رسیدند، سپاهیان خواستند در همانجا برای استراحت، توقّفی کنند، پیامبر (ص) مانع آنها شد، فرمود: «اینجا سرزمین قوم ثمود است که عذاب الهی بر آنها فرود آمده است.»

(اعلام القرآن خزائلی، ص 292.) 

 

در بخش بعد با عذاب فراگیر و همگانی چرا؟  آشنا خواهید شد....

 

قصّه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی

 

برچسب‌: قصه , قرآن

عذاب الهی در کمین قوم ثمود

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۸
11:40
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫قوم ثمود‬‎

 

عذاب الهی در کمین قوم ثمود

آنها نه تنها از این جنایت بزرگ، نهراسیدند، بلکه با کمال بی شرمی نزد صالح آمدند و گفتند: «آن عذاب را که وعده می دهی بر ما فرو فرست.»

خداوند به صالح (ع) وحی کرد: به آنها بگو: عذاب من تا سه روز دیگر به سراغ شما خواهد آمد، اگر شما در این سه روز توبه کردید، عذابم را از شما باز می دارم وگرنه، قطعا مشمول عذاب خواهید شد. 

صالح (ع) پیام خداوند را به آنها ابلاغ کرد، آنها گفتند: اگر راست می گویی ان عذاب را برای ما بیاور. 

صالح به آنها فرمود: ای قوم! نشانۀ عذاب این است که چهرۀ شما در روز اوّل از این سه روز، زرد می شود، و در روز دوّم سرخ می گردد، و در روز سوّم سیاه می شود. 

همین نشانه ها، در روز اوّل و دوّم و سوّم، ظاهر شد، در این میان بعضی مضطرب شدند و به بعضی دیگر گفتند: مثل اینکه عذاب نزدیک شده، ولی آخرین جواب قوم سرکش و مغرور این بود که: «ما هرگز سخن صالح را نمی پذیریم و از خدایان خود (بتها) دست نمی کشیم.»

سرانجام نیمه های شب، جبرئیل امین (ع) بر آنها فرود آمد و صیحه (فریاد) زد، این صیحه (فریاد) به قدری بلند بود که بر اثر آن پرده های گوششان دریده شد، و قلبهایشان شکافته گردید، و جگرهایشان، متلاشی شد و همه آنها در یک لحظه به خاک سیاه مرگ افتادند وقتی که آن شب به صبح رسید، خداوند صاعقۀ آتشین و فراگیری از آسمان به سوی آنها فرستاد، آن صاعقه تار و پود آنها را سوزانید، و آنها را به طور کلّی از صفحۀ روزگار برافکند. (اقتباس از روضت الکافی، ص 188 و 189.) 

 

 

در بخش بعد با نجات صالح و مومنان آشنا خواهید شد....

 

کتاب قصّه های قرآن 

به قلم روان 

محمد محمدی اشتهاردی 

برچسب‌: قصه , قرآن

کشته شدن ناقه صالح به دست یاغیان سرکش

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۷
11:56
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫صالح (ع)‬‎

 

کشته شدن ناقه صالح به دست یاغیان سرکش 

در آیات متعدّدی از قرآن (مانند آیۀ 177 اعراف، و 59 اسراء و 14 شمس.) فهمیده می شود که مشرکان قوم ثمود تصمیم گرفتند ناقۀ صالح (ع) را به قتل برسانند، و این تصمیم جنایتکارانه را اجرا نمودند.

مستکبران و سرمایه داران سرمست و مغرور می دیدند با وجود ناقه که معجزۀ عجیب صالح (ع) بود، ممکن است به زودی توده های مردم به حضرت صالح (ع) ایمان بیاورند، و از آیین نیاکان خود، روی برگردانند، تصمیم گرفتند آن ناقه را پی (دنبال) کنند و به این ترتیب بکشند، یعنی با دنبال کردن آن شتر، عصب محکم مخصوص را که در پشت پای شتر قرار دارد و عامل اصلی برای حرکت و راه رفتن او است، قطع نمایند، که قطع کردن آن، موجب سقوط شتر و قدرت نداشتن او برای حرکت می شود...

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید:

 

برچسب‌: قصه , قرآن

نکته ویژه قصه های قرآن

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
16:49
شکیبا نعیمی

خبر ویژه: 

دوستان عزیزم هر روز قصه های قرآن در صبح یا ظهر براتون در نسلی ساخته بخش به بخش گذاشته میشه...

 قبلا دو سری هر روز گذاشته میشد قصه های قرآن یعنی هم صبح یا ظهر هم عصر یا غروب که عصر مثلا برای کودکها گذاشته میشد 

ولی در واقع یکی هستند...

الان از امروز و فردا به بعد کتاب قصه های قرآن به قلم روان محمد محمدی اشتهاردی هر روز فقط صبح ها یا ظهر ها بخش به بخش گذاشته میشه 

در فردا بخش کشته شدن ناقه صالح به دست یاغیان سرکش  در صبح یا ظهر آشنا خواهید شد....

 

برچسب‌: قصه , قرآن

شتر عجیب، معجزۀ بزرگ حضرت صالح (ع)

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
11:50
شکیبا نعیمی

Related image

 

شتر عجیب، معجزۀ بزرگ حضرت صالح (ع)

در قرآن هفت بار سخن از این شتر با واژۀ «ناقه» (شتر ماده) آمده است، آفرینش و شیوۀ زندگی و اوصاف این ناقه از عجائب خلقت است، کوتاه سخن آنکه: قوم ثمود با کمال گستاخی به صالح (ع) گفتند: «تو از افسون شدگان هستی و عقلت را از دست داده ای، تو مانند ما بشر هستی، اگر راست می گویی معجزه و نشانه ای بیاور.» 

(شعراء، 153 و 154.) 

و چنانکه گفته شد، حضرت صالح (ع) به قوم سرکش خود پیشنهاد کرد که من دارای معجزه هستم و همین معجزه نشانۀ صدق و راستی من است، و به شما پیشنهاد می کنم که هر تقاضایی دارید از من بخواهید تا من از خدای خود بخواهم و آن تقاضا تحقّق یابد. 

نمایندگان قوم ثمود که «هفتاد نفر» از برگزیدگان آنها بودند، صالح (ع) را کنار کوهی بردند و گفتند: «تقاضای ما این است که از خدا بخواه در کنار همین کوه ناگهان ..

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید: 

 

برچسب‌: قصه , قرآن

دانستنی‌های قرآن

شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
19:13
شکیبا نعیمی

 

برای مشاهدۀ عکس ها در سایز بزرگتر آنها رو سیو کنید: 

 

http://s8.picofile.com/file/8365811692/1.png

 

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید: 

 

برچسب‌: قصه , دانستنی , قرآن

آخرین سخن صالح (ع) با قومش و ماجرای ناقه

شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
11:47
شکیبا نعیمی

 

Image result for ‫حضرت صالح‬‎

 

آخرین سخن صالح (ع) با قومش و ماجرای ناقه 

حضرت صالح (ع) همچنان به دعوت خود ادامه می داد، ولی روز به روز بر کارشکنی قوم می افزود، صالح (ع) که در شانزده سالگی به پیامبری رسیده بود و قوم را به سوی یکتاپرستی دعوت می کرد، حدود صد سال در میان آن قوم ماند و همچنان به راهنمایی آنها پرداخت، ولی - جز اندکی - نه تنها به او ایمان نیاوردند، بلکه با انواع آزارها، روی در روی آو قرار گرفتند. 

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید: 

 

برچسب‌: قصه , قرآن

(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile

کپی رایت © 2019 - 2025 *** کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه *** ✔️
Theme By Avazak.ir