نگو چرا..
در این سرای بی کسی نشان از من بی کس چرا؟
در پس این اسرار خفته بیداری چرا؟
در این چاه ارزوها سطل انداختن چرا؟
شعر های نخوانده حافظ را از بر بودم خواندن چرا؟
چمدانم که خالیست سفر چرا؟
قاب عکس شکسته
تو بگو عکاسی چرا؟
دوست داشتن هایم را در جیب قایم کردم
و تو را در قلبم
جدایی چرا؟
اندوه های شبانه ام را خورده ام
اندوه بیشتر چرا؟
گل ها همه خشکیدهاند گل تازه چرا؟
مونس تنهایی هایم ماه شده است
خورشید چرا؟
وقتی خاطرت هست دیگری چرا؟
من همانجامکه رهایم کردی جای دیگر چرا؟
اینجا عشق فسون شده است
خنده ها ؟
خنده ها افسوس شده اند
اشک ها باران شده اند گاه بی گاه سیل میشوند
برگرد نگو چرا ....
فاطمه



















