خرابکاری
من به مادرم در انجام کارهای منزل خیلی کمک میکردم. دلم میخواست تا جایی که در توانم هست کارهای روزانه رو براش سبک کنم. متاسفانه، با اینکه کارها رو خیلی خوب انجام میدادم ولی بیشتر مواقع بدون حادثه تموم نمیشد! من همیشه زودتر از بقیه خواهرها و برادرها، برای کمک کردن پیشقدم میشدم. مادرم هم با اینکه از خرابکاری من خیلی اذیت میشد، ولی هیچوقت با داوطلب شدنم، مخالفت نمیکرد.
اونروز مامان خیلی کار داشت، حسابی سرش شلوغ بود. آخه پدرم داشت از سفر برمیگشت. بعضی کارهای وقتگیر که انجامشون دقت و صبوری بیشتری میطلبید، مثل آماده کردن ظرف اسپند، از حوصله مادرم در آن روز خارج بود. تا حاضر کردن اسپند رو پیشنهاد داد، مطابق معمول، سریعا اعلام آمادگی کردم. ذغال (زغال به تعبیر دکتر معین و ذغال به قول علامه دهخدا ) رو توی آتشگردان ریخت، روشنش کرد، به من داد و گفت این رو اونقدر بچرخون تا گل بندازه. بعد هم بذار توی ظرف مخصوصش و اسپندها رو روش بپاش.
من هم رفتم توی حیاط و شروع کردم به چرخوندن آتشگردان. اونقدر از این کار خوشم اومده بود که توجهی به آماده شدنش نداشتم. توی همون حال خوش بودم که یهو دیدم انگار چیزی توی دستم نیست. آتشگردان توی هوا پرواز میکرد و اونقدر چرخید و چرخید تا ناپدید شد. متوجه شدم افتاده توی حیاطخلوت خونه همسایه. داشتم میخندیدم ولی یهو خندهام تبدیل شد به بهت و بعد هم گریه.
با عجله دویدم توی خونه، مونده بودم اگر به مادرم بگم شاید همسایه متوجه نشده باشه. اگر هم نگم، نکنه همسایه توی خونه نباشه و اتفاق بدی مثل آتشسوزی بیفته. اما مامانم، بنده خدا، از قیافه مضطرب من فهمید که مطابق معمول حادثه دیگهای به وقوع پیوسته. در همین حال بودم که زنگ در خونهمون زده شد. همسایه بود، عصبانی. حالا فکر کنید در اونروز پرمشغله، این ماجرا هم بهش اضافه بشه، چه شود! باز هم مادربزرگم مثل همیشه به دادم رسید و هر جوری بود خانم همسایه رو آروم کرد. شکر خدا اتفاق بدی نیفتاده بود و غائله ختم به خیر شد.
رفتار مادرم همیشه در چنین مواقعی برام عجیب بود که چرا هیچوقت چیزی بهم نمیگفت. اما خودم از اینهمه خرابکاری خیلی ناراحت میشدم.
http://khaneyeminajoon.blogfa.com/
کانال تلگرام من: https://t.me/khaneyeminajoon