همه ما امانت داریم

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۳/۰۱
23:2
شکیبا نعیمی

 

 

 

 

Image result for ‫امانت داری‬‎

 

 

همه ما امانتداریم

نقل کرده اند بهلول با چوبی بلند بر قبرهای گورستانی می زد!

او را گفتند: چرا چنین می کنی؟!

او گفت: صاحب این قبر دروغگوست! چون تا وقتی در دنیا بود، دائم می گفت «باغ من، خانه من، زمین من و ...» ولی حالا همه را گذاشته و رفته است و هیچ یک از آنها مال او نیست. 

 

برای رسیدن به آرامش حقیقی، باید به این باور برسیم که همۀ ما در این دنیا فقط امانتداریم. 

هوراس

 

من و ما!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز 

جلد یکم 

مترجم و گردآور:

امیررضا آرمیون

فرمانروایی بر خود

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۳۱
23:35
شکیبا نعیمی

 

 

Related image

 

 

فرمانروایی بر خود

روزی «فردریک کبیر» پادشاه پروس، در اطراف شهر برلین قدم می زد که با پیرمردی روبه رو شد که مثل شاخ شمشاد از جهت مخالف می آمد. 

فردریک از تبعۀ خود پرسید: «تو کیستی؟»

پیرمرد پاسخ داد: «من یک شاه هستم.»

فردریک خندید و گفت: «یک شاه؟! قلمرو سلطنت تو کجاست؟»

پیرمرد با غرور پاسخ داد: «خودم.»

نتیجه: 

آری - هر یک از ما، سلطان و شاه زندگی خود هستیم. 

رهبران بزرگ می دانند که تا وقتی از پس خودشان برنیامده اند، هرگز نمی توانند از پس دیگران برآیند. 

 

آنچه شما در مورد خودتان فکر می کنید، بسیار مهم تر از 

آن چیزی است که دیگران در مورد شما می اندیشند. 

سنکا

 

من و ما!

داستان های کوتاه و شگفت انگیز 

جلد یکم 

مترجم و گردآور: 

امیررضا آرمیون

یک نصیحت از شیطان

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۳۰
23:43
شکیبا نعیمی

Image result for ‫نفس شیطان‬‎

یک نصیحت از شیطان

به شیطان گفتم: لعنت بر شیطان. 

شیطان لبخند زد. 

پرسیدم چرا می خندی؟!

پاسخ داد: از حماقت تو خنده ام می گیرد. 

پرسیدم: مگر چه کرده ام؟

گفت: مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام. با تعجب پرسیدم: پس چرا زمین می خورم؟!

جواب داد: نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است: به همین خاطر تو را زمین می زند. 

پرسیدم: پس تو چه کاره ای؟

پاسخ داد: هر وقت سواری آموختی، برای رَم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلا برو سواری کردن بیاموز!

 

کتاب من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز 

جلد یکم 

مترجم و گردآور:

امیررضا آرمیون

ادامۀ ورود...

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۳۰
11:53
شکیبا نعیمی

Image result for ‫رمان سفر زیارتی پائولو کوئیلو‬‎

با مجاهدت کشیش فرانسوی، آیمریک پیکو، که در سال 1123 پای پیاده به کمپوستلا رفت، امروزه نیز زائران همان مسیر قرون وسطایی را می پیمایند که شارلمانی، فرانسیس آسیزی قدیس، ایزابل کاستیل و پس از آن پاپ ژان سیزدهم طی کردند. 

پیکو پنج کتاب در باب تجربه اش به رشته تحریز در آورد. این کتاب ها با عنوان اثر پاپ کلایکستوس دوم که از پیروان یعقوب بود وارد بازار شد و بعدها به مجموعۀ کلایکستوس اشتهار یافت. پیکو در کتاب پنجم این مجموعه علایم طبیعی، چشمه ها، بیمارستان ها، پناهگاه ها و شهرهایی را که در طول جاده بنا شده بود، معرفی می کند. و پس از آن انجمنی به نام اصحاب ژان قدیس تشکیل شد  و مسئولیت حفاظت از کلیۀ نشانه های طبیعی مسیر این جاده و نیز راهنمایی زائران را به عهده گرفت. 

به علاوه اسپانیا، در قرن دوازدهم، از افسانۀ یعقوب قدیس در نبرد کشورش بر علیه مورها که به شبه جزیره حمله کرده بودند، استفاده کرد. فرقه های مذهبی بسیاری در مسیر جادۀ سانتیاگو پدید آمدند و خاکسترهای این پیامبر به نمادی نیرومند در نبرد علیه مسلمانان تبدیل شد. مسلمانان می گفتند یکی از بازوان حضرت محمد (ص) با آن هاست و آن را نماد هدایت خود می دانستند. هنگامی که اسپانیا زمام امور کشورش را به دست گرفت، فرقه های مذهبی به حدی قدرتمند شدند که به صورت تهدیدی بر علیه اشرافیت در آمدند و پادشاهان کاتولیک جهت ممانعت از عصیان این فرقه ها بر علیه اشرافیت، مستقیما وارد عمل شدند و لذا، جادۀ سانتیاگو به تدریج به دست فراموشی سپرده شد و اگر آثار هنری معروفی همچون "راه شیری" اثر بانوئل یا "سرگردان" اثر ژان مانوئل سرات خلق نمی شد، به یاد کسی نمی ماند که میلیون ها نفر از کسانی که در دنیای نوین سکنی گزیده اند، روزی این مسیر را پیموده اند. 

شهری که با اتومبیل به آن رسیدم، کاملا خلوت بود. پس از این که مدتی پای پیاده به جستجو پرداختم، سرانجام کافۀ کوچکی را در ساختمانی به سبک قرون وسطایی دیدم که باز بود. صاحب آن جا که حتی حاضر نشد چشم از برنامۀ تلویزیونی بردارد به من گفت که زمان خواب بود از ظهر است و حتما دیوانه شده ام که در آن گرما راه می روم.

یک نوشیدنی سبک سفارش دادم و سعی کردم تلویزیون تماشا کنم ولی نمی توانستم فکرم را متمرکز کنم. تمام فکر و ذکرم این بود که طی دو روز آینده و در اواخر قرن بیستم باید سفری را آغز کنم؛ ماجرایِ انسانیِ عظیمی را که اولیس را از تروا آورد، بخشی از تجربه ای بود که دون کیشوت کسب کرد، دانته و ارفه را به جهنم و کریستف کلمپ را به آمریکا هدایت کرد: ماجرای سفر به سوی ناشناخته ها. 

هنگامی که به طرف اتومبیلم بازگشتم، کمی آرام تر شده بودم. حتی اگر نمی توانستم شمشیرم را پیدا کنم، زیارت در طول جادۀ سانتیاگو یاری ام می داد تا خود را بیابم.

 

ادامه دارد ..

در بخش بعد با سن ژان پیه دوپور

 

کتاب سفر زیارتی 

پائولو 

کوئیلو 

مترجم: میترا میرشکار 


برنامۀ امروز عصرتون و شبتون از طرف نویسنده شکیبا نعیمی 

عصر دانستنی قرآن 

شب: 1- حدیث 2- سوال استخدامی 3- آموزش هنر و شغل 4- کتاب دعا 5- داستان 6- دعا 

به نویسنده های فعال هم در طول هفته نظر تشویقی و آخر هفته عکس تشویقی براشون درست میشه

 

ثابت قدمی...

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۹
23:29
شکیبا نعیمی

Image result for ‫مقصد را رها نکن‬‎

ثابت قدمی...

«دیوژن» فیلسوف یونانی، نزدیک به دو هزار سال پیش می زیست. او بسیار مشتاق بود تا جز شاگردان «آنتی ستن» انتخاب گردد، ولی آنتی ستن او را نپذیرفت! دیوژن ناامید نشد، شروع به پافشاری و اصرار کرد .... استاد که از اصرار او خسته شده بود، با خشم عصایش را بلند کرد و او را تهدید کرد که اگر نرود او را می زند!!

دیوژن گفت: «استاد بزنید! شما چوبی پیدا نخواهید کرد که آنقدر محکم باشد که بر ثابت قدمی من چیره گردد.»

آنتی ستن حرفی برای گفتن نداشت، بی درنگ او را به شاگردی پذیرفت. 

 

مثل تمبر پستی باشید؛ وقتی به چیزی چسبیدید، تا رسیدن 

به مقصد، آن را رها نکنید.

جاش بیلینگز

 

 

من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز 

جلد یکم 

مترجمو گردآور:

امیررضا آرمیون

 

بــــــــــــا سرعت حرکت نکنید!

شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۸
23:41
شکیبا نعیمی

Image result for ‫کمک به دیگران‬‎

 

بــــــــــــا سرعت حرکت نکنید!

روزی مرد ثروتمندی در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. 

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه، پاره آجری به سمت او پرتاب کرد! پاره آجر به گوشه ای از سپر اتومبیل او خورد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت، سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند...

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند. 

پسرک گفت: «اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این  پاره آجر استفاده کنم.»

مرد با شنیدن حرف های پسرک، متأثر شد و به فکر فرو رفت ... او برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند و سوار ماشینش شد و به راه افتاد....

نتیجه:

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، به طرف تان پاره آجر پرتاب کنند! به اطراف تان بیشتر دقت کنید. 

 

کتاب من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز

جلد یکم 

مترجم و گردآور: 

امیررضا آرمیون

ادامۀ ورود...

شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۸
22:51
شکیبا نعیمی

Image result for ‫رمان سفر زیارتی‬‎

ادامۀ ورود...

ناگهان، ایستاد، به طرف میزم برگشت و با ناامیدی مرا بوسید. بدون این که کلمه ای حرف بزند، لحظه ای به من خیره شد. و ناگهان از نگاهش دریافتم که در اسپانیا هستم و راه برگشتی ندارم. علی رغم این که می دانستم احتمال شکستم فراوان است اما، اولین گام را برداشته بودم. با صمیمیت او را در آغوش گرفتم و کوشیدم تمام عشقی را که در آن لحظه نسبت به او داشتم، نثارش کنم. و در حالی که همچنان در آغوش من بود، برای همۀ باورها و همۀ اشخاصی که به به آن ها معتقد بودم دعا کردم و با تمام وجود از خداوند خواستم به من نیرو و توان دهد تا بتوانم شمشیر را باز پس بگیرم. 

بعد از رفتن همسرم، زنی که پشت میز کناری نشسته بود، گفت: «شمشیر زیبایی بود.»

مرد دیگری گفت: «نگران نباش> می توانی لنگه اش را پیدا کنی. فروشگاه های جهانگری اسپانیا هزاران شمشیر ماند آن دارند.»

پس از یک ساعت یا بیش تر رانندگی، خستگی یی را که از شب پیش در من جمع شده بود، حس کردم. گرمای ماه آگوست به حدی زیادی بود که حتی در بزرگراه هم نزدیک بود اتومبیلم جوش بیاورد. تصمیم گرفتم در شهر کوچکی توقف کنم که طبق علامات کنار جاده، "بنای ملی" نام داشت. هنگام که در جادۀ پر شیبی که به این شهر منتهی می شد، رانندگی می کردم، مشغول مرور تمام آموخته هایم در مورد جادۀ سانتیاگو شدم. 

درست همان گونه که در آیین اسلام هر مؤمنی باید حداقل یک بار در عمرش همانند حضرت محمد (ص) از مکه به مدینه سفری زیارتی داشته باشد، مسیحیان نیز در هزارۀ نخست، سه مسیر را مقدس دانستند. و هر مؤمنی که به این سفرها می رفت و رنج راه را تحمل می کرد، از برکات و مواهب خاصی بهره مند می شد. نخستین جاده به آرامگاه پطروس قدیس در رُم منتهی می شد؛ زائران این جاده که به "سرگشتگان" معروف بودند، صلیبی را به عنوان نماد با خود به همراه داشتند. دومین جاده به آرامگاه مقدس مسیح در اورشلیم منتهی می شد؛ زائرانی که این جاده را طی می کردند "نخلیان" نام داشتند و به عنوان نماد به خود چند شاخه نخل به همراه داشتند. آن ها این کار را به تقلید از زمانی انجام می دادند که وقتی حضرت مسیح وارد شهر شد، با شاخه های نخل به او خوش آمد گفتند. جادۀ سومی هم به بقایای جسد یعقوب قدیس منتهی می شد (یعقوب به زبان انگلیسی جیمز، به زبان فرانسوی ژاک، به ایتالیایی جیاکومو و به لاتین جاکوب است)، که در شبه جزیرۀ ایبری مدفون بود و شبی، چوپانی ستارۀ درخشانی را بر فراز دشتی دیده بود. روایت است نه تنها یعقوب قدیس بلکه مریم باکره نیز کمی پس از مرگ حضرت مسیح به آن جا رفتند و کلام نوید و بشارت را با خود به همراه بردند تا مردم را به ایمان دعوت کنند. این محل به کمپوستلا (دشت ستاره) شهرت یافت و در آن جا شهری برپا شد و تمام مسیحیان جهان را به سیو خود جلب کرد. به این مسافران، زائر می گفتند و نمادشان صدف بود. 

در دوران شکوفایی قرن چهاردهم، هر ساله میلیون ها نفر از گوشه و کنار اروپا راه شیری را می پیمودند. راه شیری نام دیگری بود برای جادۀ سوم چون بسیاری از زائران مسیر خود را با دنبال کردن این راه پیدا می کردند. حتی امروز هم متصوفان، زاهدان و محققان، پای پیاده هفتصد کیلومتر راهی را طی میکنند که شهر فرانسوی سن ژان پیه دوپور را از کلیسای سانتیاگوی کمپوستلا در اسپانیا جدا می کند. 

با مجاهدت کشیش فرانسوی .....

 

ادامه دارد....

 

کتاب سفر زیارتی 

پائولو کوئیلو 

مترجم: میترا میرشکار 

تقوی و جوانمردی

جمعه ۱۳۹۸/۰۲/۲۷
23:13
شکیبا نعیمی

Image result for ‫جوانمردی‬‎

تقوی و جوانمردی

از عارف بزرگی در مورد «تقوی و جوانمردی» پرسیدند. 

ایشان فرمودند: «تقوی آن است که در روز محشر (قیامت) هیچ کس دامن شما را نگیرد.»

نتیجه: 

وقتی بتوانید در این دنیا از اشتباهات و خطاهای دیگران چشم پوشی کنید و آنها را ببخشید، در حقیقت به درجه ای از رشد و توانمندی شخصی رسیده اید که این درجه نشان از تقوی، جوانمردی و بزرگی شما دارد. 

 

خطا کردن اقتضای انسان بودن است

و بخشیدن اقتضای آسمانی بودن. 

الکساندر پوپ

 

من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز

جلد یکم 

مترجم و گردآور:

امیررضا آرمیون

چـــــــــــــــشمه باش

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۶
23:27
شکیبا نعیمی

Related image

 

چـــــــــــــــشمه باش

استادی شاگردانش را به یک گردش تفریحی در کوهستان برده بود. بعد از یک پیاده روی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند کمی استراحت کنند.

استاد به هر یک از آنها پیاله ای آب داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن، یک مُشت نمک درون پیالۀ آب بریزند. شاگردان هم این کار را کردند، ولی به خاطر شوری آب هیچ یک از آنها نتوانست آن آب را بنوشد. 

سپس استاد مُشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند و همه آب چشمه را نوشیدند. آنگاه استاد پرسید: آیا آب چشمه هم شور بود؟

شاگردان جواب دادند: خیر استاد، آب بسیار گوارایی بود. 

استاد گفت: مشکلات و رنج هایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است، مثل همین مُشت نمک است! نه بیشتر و نه کمتر، این بستگی به شما دارد که پیالۀ آب باشید یا چشمه. سعی کنید چشمه باشید تا بر مشکلات و رنج ها فائق آیید. 

 

صبر، امید و تلاش، از مهم ترین عوامل غلبه بر مشکلات هستند. 

الکساندر دوما

 

کتاب من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز

جلد یکم 

مترجم و گردآور: 

امیررضا آرمیون 

هنـــــــــــــــــــر دیدن نادیدنی ها

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۶
0:17
شکیبا نعیمی

Image result for ‫هنر دیدن نادیدنی ها‬‎

هنـــــــــــــــــــر دیدن نادیدنی ها 

از «کوفی عنان». دبیر کل سابق سازمان ملل و برندۀ جایزۀ صلح نوبل پرسیدند: مهم ترین و تأثیرگذارترین خاطرۀ دوران تحصیل شما چه بوده است؟

وی پاسخ داد: روزی معلم درس علوم ما وارد کلاس شد و برگۀ سفیدی را به تخته سیاه چسباند. در وسط آن صفحه، لکۀ سیاهی بود. از شاگردان پرسید: «بچه ها چه می بینید؟»

همه جواب دادند: «یک لکۀ سیاه.»

معلم متکفرانه لحظاتی مقابل تخته راه رفت و سپس با دست خود به اطراف آن لکۀ سیاه اشاره کرد و گفت: «بچه های عزیز! چرا این همه سفیدی اطراف لکۀ سیاه را ندیدید؟»

کوفی عنان می گوید: از آن روز به بعد، تمام تلاشم این بود که اوّل به سفیدی ها (خوبی ها و نکات مثبت) نگاه کنم. 

نتیجه: 

لازمۀ خلاقیت، داشتن ذهنی باز است برای کشف و دیدن آنچه از نگاه دیگران، نادیدنی است. 

 

کتاب من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز 

جلد یکم 

مترجم و گردآور:

امیررضا آرمیون

کلینیک خـــــــــــــــدا

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۴
23:52
شکیبا نعیمی

Image result for ‫خدا‬‎

 

کلینیک خـــــــــــــــدا

نوشته ای از زنده یاد «احمد شاملو»:

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم؛ فهمیدم که بیمارم....

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید: 

آزادی

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۳
22:50
شکیبا نعیمی

Image result for ‫انسان خوشبخت‬‎

آزادی

برای شاهزاده ای، تعدادی بردۀ جدید آورده بودند. برده ها در غُل و زنجیرهای سنگین، سر خود را پایین انداخته و ایستاده بودند. فقط یکی از آنها شاد به نظر می رسید و حتی زیر لب آهنگی هم زمزمه می کرد! او با وجود اینکه طعم تازیانۀ نگهبان را چشید، ولی دست از خواندن بر نداشت. 

شاهزاده با تعجب از او پرسید: ای مرد! چطور می توانی با این وضعیتی که داری، احساس شادی و شعف کنی؟! ما که آزادیم، همانند تو احساس شادمانی و خوشبختی نمی کنیم. 

برده جواب داد: چرا شاد نباشیم؟! شما فقط پاهای مرا به زنجیر کشیده اید، اما قلب و روح من آزاد است و کسی نمی تواند آن را به بند بکشد. 

شاهزاده به نگهبانان دستور داد: این مرد را آزاد کنید. زنجیر کردن او بیهوده است. 

انسان خوشبخت کسی نیست که در شرایطی خاص

به سر می برد، بلکه کسی است که دیدی خاص دارد. 

هوداونز

من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز

جلد یکم

مترجم و گردآور: 

امیررضا آرمیون

داستان ها و حکایات های شنیدنی از بهلول عاقل ترین دیوانه

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۳
18:35
شکیبا نعیمی

داستان ها و حکایات های شنیدنی از بهلول عاقل ترین دیوانه

داستان ها و حکایات های شنیدنی از بهلول عاقل ترین دیوانه

حکایت سخن گفتن بهلول با مردگان

زاهدی گفت : روزی به گورستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش اینجا چه می کنی؟

گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی دهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم می کنند و اگر غایب شوم غیبتم نمی کنند

 

حکایت راه حل بهلول برای پرداخت پول بخار

یک روز عربی ازبازار عبور می کرد  که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد

هنگام رفتن صاحب دکان گفت : تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی

مردم جمع شدن  مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می گذشت

از بهلول تقاضای قضاوت کرد بهلول  به آشپز گفت : آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟

آشپز گفت : نه ولی از بوی آن استفاده کرده است

بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت : ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر

آشپز با کمال تحیر گفت : این چه طرز پول دادن است؟

بهلول گفت :  مطابق عدالت است کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول  دریافت کند

 

حکایت آسان ترین راه بهلول برای کوه نوردی

شخص تنبلي نزد بهلول آمده و پرسيد :

مي خواهم از كوهي بلند بالا روم مي تواني نزديكترين را ه را به من نشان دهي؟

بهلول جواب داد:  نزديكترين و آسانترين راه : نرفتن بالاي كوه است

حکایت زندگی از نگاه بهلول

شخصي از بهلول پرسيد:

مي تواني بگويي زندگي آدميان مانند چيست ؟

بهلول جواب داد : زندگي مردم مانند نردبان دو طرفه است كه از يك طرفش سن آنها بالا مي رود و از طرف ديگر زندگي آنها پائين مي آيد

همچنین بخوانید:  داستان های شنیدنی بهلول تخت پادشاهی

 

حکایت حمام رفتن بهلول

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند

با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد

کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند

بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت

ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند

ولی با این همه سعی و کوشش کارگران بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد

حمامی متغیر گردیده پرسیدند : سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟

بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید

داستان ها و حکایات های شنیدنی از بهلول عاقل ترین دیوانه

برای مطالعه بیشتر داستانها و حکایت ها به لینک منبع زیر مراجعه کنید: 

.کلیک کنید

خـــــــــــــــدا خیرش دهد

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۲
23:39
شکیبا نعیمی

Image result for ‫دعای خیر‬‎

خـــــــــــــــدا خیرش دهد

هرگاه کسی کار ناشایستی انجام می داد، سایرین می گفتند: «خدا لعنتش کند.» اما مادرم می گفت: «خدا خیرش دهد.»

روزی از مادرم دلیل این کار را پرسیدم. او با چنان حیرتی به من نگاه کرد که گویی علت چنین پرسشی را درک نمی کرد! آنگاه مانند آنکه برای کودکی خردسال توضیح بدهد، با مهر و از سر صبر و حوصله پاسخ داد: «من نمی خواهم خدا لعنتش کند. می خواهم خدا خیرش دهد. چون این تنها راهی است که او بهبود می یابد.» 

قوی ترین اقدامی که می توانی برای عوض کردن جهان انجام دهی آن است که باورهای خود را در خصوص ماهیتِ زندگی، انسان ها و حقیقت، مثبت تر از گذشته کنی. 

شاکتی گواین

 

من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز

جلد یکم 

مترجم و گردآور: 

امیررضا آرمیون

هفت جا، نفس خود را حقیر دیدم!

شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۱
23:4
شکیبا نعیمی

Related image

 

هفت جا، نفس خود را حقیر دیدم!

نخست: هنگامی که به پستی تن می داد تا بلندی یابد. 

دوم: آنکه که در برابر از پا افتادگان می پرید. 

سوم: آنگاه که میان آسانی و دشواری مختار شد و آسانی را برگزید. 

چهارم: آنگاه که گناهی را مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه می زنند، خود را دلداری داد. 

پنجم: آنگاه که از ناچاری، تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی اش دانست. 

ششم: آنگاه که زشتی عملی را نکوهش کرد، حال آنکه صورت آن عمل یکی از نقاب های خودش بود.

و هفتم: آنگاه که آوای ثنا سر داد و آن را فضیلت دانست. 

 

تنها تعهد انسان در تمامی مراحل زندگی این است که 

با خودش صادق باشد. 

ریچارد باخ 

کتاب من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز

جلد یکم 

مترجم و گردآور: 

امیررضا آرمیون

دوست داشتن

جمعه ۱۳۹۸/۰۲/۲۰
23:29
شکیبا نعیمی

Image result for ‫مهربانی و محبت‬‎

دوست داشتن 

روزی مورچه ای دانۀ درشتی برداشته بود و در بیابان می رفت ... از او پرسیدند: کجا می روی؟

او گفت: می خواهم این دانه را برای دوستم ببرم که در شهری دیگر زندگی می کند. 

گفتند: چه کار بیهوده ای! تو اگر هزار سال هم عمر کنی نمی توانی این همه راه را پشت سر بگذاری و از کوهستان و جنگل بگذاری تا به او برسی. 

مورچه گفت: مهم نیست! همین که من در این مسیر باشم، او خودش می فهمد که دوستش دارم...

مهربانی و محبت هرگز تلف نمی شود؛ چرا که حتی اگر برای کسی که در حقش محبت شده، فایده ای نداشته باشد، لااقل برای شخص مهربان منشأ خیر است.

اس.اچ.سیمونز

من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز

جلد یکم 

مترجم و گردآور: 

امیررضا آرمیون

فصل های زندگی

جمعه ۱۳۹۸/۰۲/۲۰
10:5
شکیبا نعیمی

Related image

 

فصل های زندگی

مردی چهار پسر داشت. آنها را تک تک به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود، پسر اوّل در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند...

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید: 

 

بــــــــــــــخشندگی خـــــــــــدا

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۱۹
12:22
شکیبا نعیمی

Related image

بخشندگی خدا

روزی حضرت موسی (ع) رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود: بارالها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم. 

ندا آمد: صبح روز به در ورودی شهر برو. اوّلین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بندۀ من است. 

حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اوّلین کسانی بودند که از در شهر خارج شدند.

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید: 

راز مـــــــــــوفقـــیت

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۱۷
21:43
شکیبا نعیمی

Image result for ‫عکس راز موفقیت‬‎

 

راز مـــــــــــوفقـــیت

برنامۀ تمرینی «توشی هیکو سِکو» بسیار ساده است. آنقدر ساده که آن را در یک جمله بیان می کند! او با همین برنامۀ ساده، طی سال های 1978 تا 1987، ده بار برنده مسابقۀ دوی ماراتُن شد (6 بار در ژاپن، 3 بار در آمریکا و 1 بار هم در انگلیس).

او با این برنامۀ تمرینی توانست بزرگ ترین، سریع ترین و با استعدادترین دوندۀ جهان شود. به نظر شما برنامۀ او چه بود؟!

سکو می گوید: «من صبح ها، 10 کیلومتر و شب ها، 20 کیلومتر می دوم.»

وقتی به او گفتند که برنامۀ تمرینی اش نسبت به سایر دوندگان ماراتن ساده است، او پاسخ داد: «برنامۀ تمرینات من ساده است، ولی من 365 روز در سال این کار را می کنم!»

نتیجه: 

علت اینکه بعضی ها به خواسته هایشان نمی رسند این نیست که برنامۀ ساده ای دارند، بلکه آنها نمی توانند این برنامۀ ساده را دنبال کنند!

 

من، منم؟!

داستانهای کوتاه و شگفت انگیز

جلد یکم 

مترجم و گردآور: 

امیررضا آرمیون

زیبایی واقعی

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۱۶
23:29
شکیبا نعیمی

Related image

 

زیبایی واقعی

یک شرکت موفق در زمینۀ تولید محصولات آرایشی، طی یک اعلان عمومی در یک شهر بزرگ از مردم درخواست کرد تا نامه ای مختصر دربارۀ زیباترین زنی که می شناسند، همراه با عکس آن زن، برای آنها بفرستند .... در عرض چند هفته، هزاران نامه به شرکت ارسال شد.

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید: 

 

(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile

کپی رایت © 2019 - 2025 *** کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه *** ✔️
Theme By Avazak.ir