بــــــــــــا سرعت حرکت نکنید!
بــــــــــــا سرعت حرکت نکنید!
روزی مرد ثروتمندی در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه، پاره آجری به سمت او پرتاب کرد! پاره آجر به گوشه ای از سپر اتومبیل او خورد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت، سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند...
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: «اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.»
مرد با شنیدن حرف های پسرک، متأثر شد و به فکر فرو رفت ... او برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند و سوار ماشینش شد و به راه افتاد....
نتیجه:
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، به طرف تان پاره آجر پرتاب کنند! به اطراف تان بیشتر دقت کنید.
کتاب من، منم؟!
داستانهای کوتاه و شگفت انگیز
جلد یکم
مترجم و گردآور:
امیررضا آرمیون