کشته شدن ناقه صالح به دست یاغیان سرکش
کشته شدن ناقه صالح به دست یاغیان سرکش
در آیات متعدّدی از قرآن (مانند آیۀ 177 اعراف، و 59 اسراء و 14 شمس.) فهمیده می شود که مشرکان قوم ثمود تصمیم گرفتند ناقۀ صالح (ع) را به قتل برسانند، و این تصمیم جنایتکارانه را اجرا نمودند.
مستکبران و سرمایه داران سرمست و مغرور می دیدند با وجود ناقه که معجزۀ عجیب صالح (ع) بود، ممکن است به زودی توده های مردم به حضرت صالح (ع) ایمان بیاورند، و از آیین نیاکان خود، روی برگردانند، تصمیم گرفتند آن ناقه را پی (دنبال) کنند و به این ترتیب بکشند، یعنی با دنبال کردن آن شتر، عصب محکم مخصوص را که در پشت پای شتر قرار دارد و عامل اصلی برای حرکت و راه رفتن او است، قطع نمایند، که قطع کردن آن، موجب سقوط شتر و قدرت نداشتن او برای حرکت می شود.
آنها با کمال گستاخی، شتر را پی کردند و بر او ضربه های شدید زدند، سپس با کمال بی شر می نزد حضرت صالح (ع) آمده و گفتند: «ای صالح! اگر تو فرستادۀ خدا هستی، هر چه زودتر عذاب الهی را به سراغ ما بفرست.» (اعراف، 77.)
در مورد چگونگی کشتن ناقه، اندکی اختلاف وجود دارد، در اینجا نظر شما را به یک حدیث که از امام صادق (ع) نقل شده و یک روایت جلب می کنیم.
1- مشرکان قوم ثمود با هم توطئه نمودند و کنار هم اجتماع کردند و به همدیگر گفتند: «چه کسی داوطلب می شود تا آن شتر را بکشد؟! تا آنچه را دوست دارد به او جایزه و ماهیانۀ دائم بپردازیم.»
یک نفر از آنها که سرخ پوست و تیره رنگ و سرخ و سفید و کبود چشم و زنا زاده بود، و پدرش معلوم نبود که کیست، و به نام «قُدار» خوانده می شد و سیرتی زشت و صورتی کریه داشت، و از بدبخت ترین موجودات بود به پیش آمد و آمادگی خود را برای کشتن ناقه اعلام کرد. مشرکان قرار دادی در مورد جایزه و ماهیانۀ او مقرّر ساختند، او شمشیر خود را برداشت، در آن هنگام که آن شتر، آب آشامیده بود و باز می گشت، قُدار بر سر راه آن شتر کمین کرد، وقتی که شتر نزدیک شد، او به شتر حمله کرد، و شمشیرش را بر او وارد ساخت. ولی این ضربت به نتیجه نرسید، ضربت دوّم را زد، که شتر بر اثر این ضربت به زمین افتاد و سپس کشته شد.
در این وقت بچه آن شتر در حالی که نالۀ جانسوز می نمود، به بالای کوه گریخت، و سه بار به سویی آسمان ناله و فریاد کرد.
قوم جنایتکار و بی رحم ثمود به طرف شتر ضربت خورده آمدند، و با شمشیرهای خود بر آن زدند، و همه در کشتن آن شرکت نمودند، و گوشت آن را بین همه از کوچک و بزرگ تقسیم کردند و پختند و خوردند. در این هنگام بود که خداوند به حضرت صالح (ع) وحی کرد که به زودی عذاب سخت و کوبنده بر آن قوم عنود وارد خواهد شد. (تفسیر نور الثّقلین، ج 5، ص 183.)
2- از کعب نقل شده: زنی به نام ملکاء، ملکۀ قوم ثمود بود، وقتی که دید گروهی به حضرت صالح (ع) ایمان آورده اند، و روز به روز بر جمعیت آنها افزوده می شود، به مقام صالح (ع) حسادت ورزید، در آن عصر زنی به نام «قُطام» معشوقۀ مردی به نام «قُدار بن سالف»، و زن دیگری به نام «قبال» معشوقۀ مردی به نام «مصدع» وجود داشتند، قُدار و مصدع هر شب شراب می خوردند و با آن دو زن به عیش و نوش می پرداختند.
ملکاء به این دو زن گفت: هر گاه قُدار و مصدع نزد شما آمدند تا با شما هم بستر شوند، از آنها اطاعت نکنید و به آنها بگویید: «ملکۀ ثمود، به خاطر ناقه و رونق گرفتن دعوت صالح (ع) اندوهگین است، ما تمکین نمی کنیم مگر اینکه ناقه را به هلاکت برسانید.»
آن دو زن بدکار، سخن ملکۀ ثمود را پذیرفتند، وقتی که قُدار و مصدع سراغ آنها آمدند، آنها گفتند ما تمکین نمی کنیم تا وقتی که ناقه به هلاکت برسد.
قدار و مصدع گفتند: «ما در کمین ناقه هستیم تا او را بکشیم.»
در کمین ناقه قرار گرفتند، قُدار در پشت سنگی عظیم کمین کرد، مصدع نیز در پشت سنگی دیگر کمین نمود، وقتی که ناقه پس از آشامیدن آب، بازگشت و از کنار مصدع رد شد، مصدع تیری به ساق پای او زد، که قسمتی از عضلۀ پای ناقه متلاشی گردید، سپس قُدار از کمین گاه خارج شد و با شمشیر به ناقه حمله کرد، و آن چنان بر پشت پای ناقه ضربت زد که (عصب پای او قطع شد و) ناقه بر زمین افتاد و فریاد جانسوزی سر داد که بر اثر آن بچه اش و حشتزده گریخت. سپس قُدار ضربت دیگری بر سینه ناقه زد، آنگاه ناقه را نحر کرد و کشت، اهالی شهر کنار ناقه آمدند و گوشت او را قطعه قطعه نموده و بین خود تقسیم کردند و پختند و خوردند.
بچۀ ناقه به بالای کوه گریخت و در آنجا نالۀ بلند و جانسوزی نمود به طوری که این ناله دلهای مردم را ریش ریش کرد، آنها وحشتزده نزد صالح آمدند و به عذرخواهی پرداختند و گفتند. ناقه را فلانی و فلانی کشت، ما چه تقصیر داریم؟!
حضرت صالح (ع) فرمود: «بروید سراغ بچه ناقه، اگر آن را سالم به دست آوردید امید آن است که عذاب از شما بر طرف گردد.»
آنها به بالای کوه رفته و به جستجوی بچه ناقه پرداختند، ولی بچه ناقه را نیافتند. آنها شب چهارشنبه ناقه را کشتند، صالح به آنها گفت: «سه روز در خانۀ خود هستید و سپس عذاب الهی شما را فرا خواهد گرفت....»
(بحار، ج 11، ص 392.)
در بخش بعد با عذاب الهی در کمین قوم ثمود آشنا خواهید شد...
کتاب قصّه های قرآن
به قلم روان
محمد محمدی اشتهاردی