گفتگوی ابراهیم با ستاره پرستان
گفتگوی ابراهیم با ستاره پرستان
ابراهیم با شور و نشاط قدم می زد، ناگاه هیاهوی جمعیتی نظرش را جلب کرد، به سوی آن جمعیّت رفت، ناگاه دید آنها با کمال ادب در کنار هم ایستاده اند و در برابر ستارۀ زهره که در کنار ماه دیده می شود، تعظیم می کنند، و آن را می پرستند.
ابراهیم (ع) افسوس خورد که چرا گروهی نادان، به جای خدای بی همتا، ستاره ای را می پرستند، به آنها نزدیک شد و در این فکر فرو رفت که چگونه آنها را از گمراهی نجات دهد، نزد آنها رفت و در ظاهر با آنها هم عقیده شد (ولی از روی انکار و استفهام) گفت: «آری همین خدا است.»
ستاره پرستان او را به جمع خود پذیرفتند، و از اینکه یک نوجوان، آیین آنها را پذیرفته شادمان شدند، ابراهیم همچنان در ظاهر در صف آنها بود و در انتظار فرصت به سر می برد، هنگامی که ستارۀ زهره کم کم ناپدید شد، ابراهیم (ع) فرصت را به دست آورد و گفت:
«نه! این ستاره خدا نیست، زیرا خدا یک وجود ثابت است، نه در حال حرکت و تغییر (چرا که هر حرکت و تغییری، حرکت دهنده و تغییر دهنده می خواهد) من از عقیدۀ شما استعفا دادم.»
همین بیان شیوا و استوار ابراهیم، ستاره پرستان را در شک و تردید افکند.
در بخش بعد با گفتگوی ابراهیم با ماه پرستان آشنا خواهید شد..
کتاب قصّه های قرآن
به قلم روان
محمد محمدی اشتهاردی