شتر عجیب، معجزۀ بزرگ حضرت صالح (ع)
شتر عجیب، معجزۀ بزرگ حضرت صالح (ع)
در قرآن هفت بار سخن از این شتر با واژۀ «ناقه» (شتر ماده) آمده است، آفرینش و شیوۀ زندگی و اوصاف این ناقه از عجائب خلقت است، کوتاه سخن آنکه: قوم ثمود با کمال گستاخی به صالح (ع) گفتند: «تو از افسون شدگان هستی و عقلت را از دست داده ای، تو مانند ما بشر هستی، اگر راست می گویی معجزه و نشانه ای بیاور.»
(شعراء، 153 و 154.)
و چنانکه گفته شد، حضرت صالح (ع) به قوم سرکش خود پیشنهاد کرد که من دارای معجزه هستم و همین معجزه نشانۀ صدق و راستی من است، و به شما پیشنهاد می کنم که هر تقاضایی دارید از من بخواهید تا من از خدای خود بخواهم و آن تقاضا تحقّق یابد.
نمایندگان قوم ثمود که «هفتاد نفر» از برگزیدگان آنها بودند، صالح (ع) را کنار کوهی بردند و گفتند: «تقاضای ما این است که از خدا بخواه در کنار همین کوه ناگهان شتری را که بسیار بزرگ و سرخ پر رنگ و دارای بچۀ ده ماهه در رحم باشد، همین لحظه از دل کوه بیرون آید.
صالح تقاضای آنها را پذیرفت و ناگاه حاضران دیدند کوه شکافته شد، و شتری عظیم از دل آن بیرون آمد، و دارای همۀ آن ویژگیهایی بود که آنها می خواستند.
بعضی نوشته اند: این ناقه از میان همان سنگی که قوم ثمود آن را تعظیم می کردند، و در مقابلش قربانیها می نمودند، به اذن خدا و شفاعت حضرت صالح (ع) بیرون جهید، هنگامی که آن سنگ شکافته شد، صدای بسیار بلند و وحشت انگیزی که نزدیک بود عقل ها را از سر خارج سازد برخاست، و کوه به لرزه درآمد، نخست سرِ شتر از میان سنگ بیرون آمد و سپس به تدریج بقیّۀ اعضای او، تا اینکه تمام پیکر شتر خارج شد، و روی زمین ایستاد.
بت پرستان قوم ثمود که انتظار آن را نداشتند تا به این زودی معجزۀ صالح (ع) آشکار گردد، شگفت زده گفتند: «از خدا بخواه که بچۀ شتر را نیز از رحمش بیرون آورد.» حضرت صالح از خدا خواست، در همان لحظه بچۀ آن ناقه از رحم او جدا شد، و به دور مادرش گردش کرد.
به این ترتیب، حضرت صالح (ع) معجزه صدق پیامبری خود را به طور کامل به آنها نشان داد.
(تاریخ انبیاء، ص 263.)
در این هنگام آنها چاره ای جز این ندیدند که ایمان بیاورند، اظهار ایمان کردند و تصمیم گرفتند تا نزد قوم خود رفته و معجزۀ حضرت صالح (ع) را به آنها خبر دهند و آنان را به سوی ایمان دعوت کنند، ولی 64 نفر از آنها در مسیر راه مرتد (بی دین) شدند، و یک نفر نیز در شک و تردید افتاد، و در نتیجه تنها پنج نفر در ایمان خود پابرجا باقی ماندند.
(اقتباس از روضت الکافی، ص 186 و تفسیر نورالثّقلین، ج 2، ص 48 و 49.)
ناقۀ صالح دارای ویژگی هایی بود، که هر کدام از آنها می توانست قلوب مردم را جذب کند و باعث ایمان آنها به حضرت صالح شود، از این رو مخالفان سعی داشتند این معجزه را نابود کنند.
خداوند به صالح (ع) وحی کرد که: «ما ناقه را برای امتحان و آزمایش قوم می فرستیم، و به مردم خبر ده که آب شهر باید در میان آنها تقسیم شود، یک روز از برای ناقه، و یک روز برای اهالی شهر باشد. و هر کدام از آنها باید در نوبت خود حضور یابد، و دیگری مزاحم او نشود.»
(قمر، 27 و28.)
مردم آب شهر را نوبت بندی کردند، یک روز نوبت ناقه بود که همۀ آب را می آشامید، و روز دیگر نوبت مردم که از آن آب استفاده کنند.
حضرت صالح (ع) به قوم ثمود چنین فرمود: «ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبودی برای شما نیست، دلیل روشنی از طرف پروردگار برای شما آمده است، و آن این ناقۀ الهی است، که برای شما معجزه ای بزرگ است، این ناقه را به حال خود بگذارید که در سرزمین خدا (از علفهای بیابان) بخورد، و به آن آزار نرسانید. که اگر آزار برسانید، عذاب دردناکی شما را فرا خواهد گرفت.»
(اعراف، 73؛ شعراء، 155 و 156.)
قوم ثمود - جز اندکی از آنها - بر اثر غرور و سرکشی نتوانستند وجود این معجزۀ بزرگ الهی را تحمّل کنند، آنها در مضیقۀ آب قرار گرفتند، و هرگز راضی نبودند که آب شهر یک روز در اختیار آن ناقه باشد، و یک روز در اختیار مردم.
با اینکه آنها چنین حقی نداشتند، زیرا خداوند آن چشمۀ آب را برای صالح (ع) به وجود آورده بود، و آنگاه نیمی از آب آن را در اختیار شتر قرار داده بود.
(تفسیر نور الثّقلین، ج 4، ص 63، به نقل از امیرمؤمنان علی (ع).)
وانگهی در آن روز که آب در اختیار ناقه بود، ناقه تمام آب چشمه را می آشامید، و در مقابل شیر بسیار به آن مردم می داد، به طوری که پیر و چوان و کودک و زن و مرد از آن شیر بهره مند می شدند (همان مدرک، ج 5، ص 183.) بنابراین ناقه نه تنها هیچگونه زیانی به مردم نمی رسانید، بلکه مایۀ برکت برای همه بود.
در عین حال قوم تیره دل و ناپاک ثمود، به جای تشکّر و قدردانی، به عنوان حمایت از بت پرستی، همچنان مخالفت می کردند، و با اینکه حضرت صالح (ع) مکرّر به آنها هشدار داد: «که این ناقه، نشانۀ الهی است، کمترین آزاری به آن نرسانید وگرنه عذاب سختی در کمین شما است.» تصمیم گرفتند، آن ناقه را به قتل برسانند. (شعراء، 155- 157.).
در بخش بعد با کشته شدن ناقه صالح به دست یاغیان سرکش آشنا خواهید شد.....
کتاب قصّه های قرآن
به قلم روان
محمد محمدی اشتهاردی