اشعار زیبا

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۶
13:12
محمد مهدی حاتمی

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا موعد دیدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست       غزلیات عاشقانه و مشهور حافظ با معنی گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید حافظ       مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید از غم هجر مکن ناله و فریاد که من زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس هرکس آنجا به امید قبسی می‌آید هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید جرعه‌ای ده که به میخانه ارباب کرم هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است گو بیا خوش که هنوزش نفسی می‌آید خبر بلبل این باغ بپرسید که من ناله‌ای می‌شنوم کز قفسی می‌آید یار دارد سر صید دل حافظ، یاران شاهبازی به شکار مگسی می‌آید  
 

 

اشعار زیبا

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۶
13:12
محمد مهدی حاتمی

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانه خمار دارد پیر ما در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما       اشعار  معروف حافظ شیرازی مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست       
 

 

اشعار زیبا

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۶
13:3
محمد مهدی حاتمی

شعرهای شاد و عاشقانه حافظ شیرازی صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا       ای پادشه خــــوبان داد از غــم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایـــم گـــل این بستان شـــاداب نمــــی‌مــاند دریـــــــاب ضعیـفـــان را در وقــــت تــــوانـایــــی…       زیباترین غزلیات حافظ عیب رندان مکن‌ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی‌ آن دروَد عاقبت کار که کشت       
 

 

اشعار زیبا

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۶
13:1
محمد مهدی حاتمی

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم گفت و گو آیین درویشی نبود ورنه با تو ماجراها داشتیم شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم  
 

 

اشعار زیبا

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۴
15:29
محمد مهدی حاتمی

ما همۀ عشق را آموختیم.  الفبایش، کلماتش، هر فصلش و سپس کتابی عظیم را و پس از آن الهام پایان گرفت.    و ما در چشمهای هم  غفلتی دیدیم، عارفانه تر از غفلت کودکی  و هر یک برای دیگری کودکی بودیم،   در تکاپوی تفصیل آنچه که  هیچ کدام نفهمیدیم. افسوس که خرد چقدر بزرگ است و حقیقت گوناگون!  
 

 

اشعار زیبا

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۴
15:28
محمد مهدی حاتمی

برای انسان خیلی دیر شده بود، اما برای خدا هنوز زود بود. مخلوق، وامانده از یاری، اما نیایشگر با ما بود.    آنگاه که زمین نباشد، بهشت چقدر زیباست و چهرۀ همسایۀ قدیمی مان  خدا، چقدر با محبت است....  
 

 

اشعار زیبا

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۴
15:28
محمد مهدی حاتمی

از همۀ روحهایی که آفریده شدند، یکی را برگزیده ام.  آنگاه که احساس از روح برخیزد، و جایی برای پنهان کاری نماند، آنگاه که آنچه بوده و آنچه هست در ذات خود جلوه کند، و این قصۀ غم انگیز که همچون ریگی در جان آدمی می نشیند، و آنگاه که جلوه های شاهانه ایی که انسانها  از خود به تصویر می کشند و غبارها کنار روند، ذره ایی را ببین  که من از بین تمام زمینیان برگزیده ام!  
 

 

اشعار زیبا

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۴
15:27
محمد مهدی حاتمی

امید، با بالهایش  بر روح آدمی فرود می آید و موسیقی بی کلام سر می دهد که هیچ گاه باز نمی ایستد و شیرین ترین نغمه اش در طوفان به گوش می رسد و این طوفان چنان مهیب است که  این پرنده کوچک را که بسیاری دل گرم او هستند، آشفته می کند.  من آن نغمه را در سردترین سرزمین شنیده ام و بر روی غریب ترین دریا هنوز و هرگز در نهایت و تنگنا، از من خرده نانی طلب نکرده است.    کتاب سفرمان تقریبا آغاز شده بود..... شاعر: امیلی دیکنسون  مترجم: روژین نظری
 

 

آسمانها

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۴
15:26
محمد مهدی حاتمی

آسمانها نمی توانند رازشان را در دل نگه دارند، آن را به تپه ها می گویند و تپه ها بی درنگ به باغها خواهند گفت، و باغها به برگهای زرد.  پرنده ایی که اتفاقی از آن راه عبوی می کند، به آهستگی همه چیز را می شنود.  کسی چه می داند، شاید اگر می توانستم به پرندۀ کوچک رشوه دهم، او نیز به من می گفت.  فکر کنم این کار را نمی کردم، به هر حال بهتر است که ندانم.  اگر همیشه تابستان بود، برف چه جادویی داشت؟ پس پدر، رازت را نگه دار.  کاش نمی فهمیدیم در دنیای تازۀ تو  پیروان یاقوت کبود چه می کنند؟   
 

 

اشعار زیبا

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۴
15:25
محمد مهدی حاتمی

هیچ کس این گل سرخ را نمی فهمد، شاید مسافری باشد.  آیا آن را از میان راهها، برای تو نیاوردم؟ فقط زنبور یا پروانه ای دلتنگ او خواهد بود، که از سفری دور، شتابان می آید، تا بر سینه اش آرام بگیرد.  تنها پرنده ایی سرگردان می ماند، و تنها نسیمی افسوس می خورد.  آه ای رز کوچک، چقدر آسان است، مردن برای تو!     سفرمان تقریبا آغاز شده بود... شاعر: امیلی دیکنسون  مترجم: روژین نظری 

 

اشعار زیبا

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۳
12:39
محمد مهدی حاتمی

ز رستم چو بشنید بهمن سخن روان گشت با موبد پاک‌تن تهمتن زمانی به ره در بماند زواره فرامرز را پیش خواند کز ایدر به نزدیک دستان شوید به نزد مه کابلستان شوید بگویید کاسفندیار آمدست جهان را یکی خواستار آمدست به ایوانها تخت زرین نهید برو جامهٔ خسرو آیین نهید چنان هم که هنگام کاوس شاه ازان نیز پرمایه‌تر پایگاه بسازید چیزی که باید خورش خورشهای خوب از پی پرورش که نزدیک ما پور شاه آمدست پر از کینه و رزمخواه آمدست گوی نامدارست و شاهی دلیر نیندیشد از جنگ یک دشت شیر شوم پیش او گر پذیرد نوید به نیکی بود هرکسی را امید اگر نیکویی بینم اندر سرش ز یاقوت و زر آورم افسرش ندارم ازو گنج و گوهر دریغ نه برگستوان و نه گوپال و تیغ وگر بازگرداندم ناامید نباشد مرا روز با او سپید تو دانی که آن تابداده کمند سر ژنده پیل اندر آرد به بند زواره بدو گفت مندیش ازین نجوید کسی رزم کش نیست کین ندانم به گیتی چو اسفندیار برای و به مردی یکی نامدار نیاید ز مرد خرد کار بد ندید او ز ما هیچ کردار بد زواره بیامد به نزدیک زال وزان روی رستم برافراخت یال بیامد دمان تا لب هیرمند سرش تیز گشته ز بیم گزند عنان را گران کرد بر پیش رود همی بود تا بهمن آرد درود چو بهمن بیامد به پرده‌سرای همی بود پیش پدر بر به پای بپرسید ازو فرخ اسفندیار که پاسخ چه کرد آن یل نامدار چو بشنید بنشست پیش پدر بگفت آنچ بشنیده بد در بدر نخستین درودش ز رستم بداد پس‌انگاه گفتار او کرد یاد همه دیده پیش پدر بازگفت همان نیز نادیده اندر نهفت بدو گفت چون رستم پیلتن ندیده بود کس بهر انجمن دل شیر دارد تن ژنده پیل نهنگان برآرد ز دریای نیل بیامد کنون تا لب هیرمند ابی جوشن و خود و گرز و کمند به دیدار شاه آمدستش نیاز ندانم چه دارد همی با تو راز ز بهمن برآشفت اسفندیار ورا بر سر انجمن کرد خوار بدو گفت کز مردم سرفراز نزیبد که با زن نشیند به راز وگر کودکان را بکاری بزرگ فرستی نباشد دلیر و سترگ تو گردنکشان را کجا دیده‌ای که آواز روباه بشنیده‌ای که رستم همی پیل جنگی کنی دل نامور انجمن بشکنی چنین گفت پس با پشوتن به راز که این شیر رزم‌آور جنگ ساز جوانی همی سازد از خویشتن ز سالش همانا نیامد شکن  
 

 

اشعار زیبا

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۳
12:38
محمد مهدی حاتمی

زیاد خوب نباش زیاد دم دست هم نباش زیاد که خوب باشی... دل آدم ها را می زنی آدم ها این روز ها... عجیب به خوبی...و به شیرینی... آلرژی پیدا کرده اند زیاد که باشی... زیادی می شوی  

 

اشعار زیبا

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۳
12:37
محمد مهدی حاتمی

از گفته های ارزشمند سهراب بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است و من به آغاز زمین نزدیکم نبض گلها را می گیرم آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت وسیع باش و تنها و سخت و سر به زیر . . . راز گل شکفتن راز آسمان باریدن راز خورشید مهر 

منبع نوشته: http://sharefarsi97.blogfa.com/category/19
متن کپی شده از سایت گنجینه شعر وادبیات می باشد!!

اشعار زیبا

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۳
12:36
محمد مهدی حاتمی

آن چه زندگی را لذت بخش تر می سازد ، عبور از سختی های آن است در مسیر پر پیچ و خم و کوهستانی زندگی ، سنگ های بزرگی وجود دارند ، اما ایمان داشته باشید که توان شما از آنها به مراتب بزرگ تر است . آن چه زندگی را لذت بخش تر می سازد ، عبور از سختی های آن است وگرنه مسیرهای ساده را همه می توانند ، طی کنند. عبور از فراز و نشیب زندگی را هرکس به وسعت دید خود تعبیر می کند: یکی آن را کسالت بار و دردآور و دیگری شیرین و پرهیجان می داند.
 

 

بهترین اشعارمان

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۳
12:36
محمد مهدی حاتمی

بین من و تو هرچه که بوده ست، همانست         بین تو و من، قصه ی برگی به کفِ باد من مَست و خرابِ تو و آواره ی این شهر               تو شاعرِ آبادی و قصری که خدا داد سرگیجه ی این عشقِ پُر از درد مرا کُشت            صد قافله بین من و تو فاصله افتاد ر.امید گذار سر به سينه من تا كه بشنوي آهنگ اشتياق دلي دردمند را شايد كه بيش ازين نپسندي به كار عشق آزار اين رميدهء سر در كمند را   بگذار سر به سينه من تا بگويمت: اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست؟ بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان عمري است در هواي تو از آشيان جداست دلتنگم آن چنان كه اگر بينمت به كام خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت شايد كه جاودانه بماني كنار من اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت تو آسمان آبي آرام و روشني من چون كبوتري كه پرم در هواي تو يك شب ستاره هاي ترا دانه چين كنم با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت اي چشمهء شراب بيمار خنده‌هاي توام بيشتر بخند خورشيد آرزوي مني گرم‌تر بتاب                                           فریدون مشیری                                        از دفتر ابر و کوچه                                      شعر كبوتر و آسمان
 

 

شعر عارفانه

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۳
12:34
محمد مهدی حاتمی

شعر عارفانه زیبا درباره خدا شعر عارفانه زیبا زیباترین اشعار، دوبیتی و تک بیتی های عارفانه و فلسفی ناب از شاعران بزرگ ایرانی در مورد خداوند تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟ می‌کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …! “قیصر امین‌ پور” ****** شعر عارفانه کوتاه گر خدا داری ز غم آزاد شو از خیال بیش و کم آزاد شو “اقبال لاهوری” ****** شعر عارفانه در مورد خدا رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت… “سعدی” ****** شعر نو عارفانه سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی قصه عشق، انسان بودن ماست اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن ”فهمیدن” کار هر آدمی نیست… “احمد شاملو”
 

 

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
13:4
محمد مهدی حاتمی

پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر است آنچه آن را کوه خواندم، پرتگاهی دیگر است شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن این قضاوت انتقام از بی گناهی دیگر است روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است درد دل کردن برای چشم ظاهربین خطاست آنچه با آیینه خواهم گفت آهی دیگر است...
 

 

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
13:3
محمد مهدی حاتمی

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را نسیم مست وقتی بوی گل می داد حس کردم که این دیوانه پرپر می کند یک روز گلها را خیانت قصۀ تلخی است اما از که می نالم؟ خودم پرورده بودم در حواریّون یهودا را خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست چه آسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را کسی را تاب دیدار سرزلف پریشان نیست چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟ نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرا را چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را
 

 

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
13:2
محمد مهدی حاتمی

گرچه چشمان تو جز از پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدن‌ها آیا دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟! بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست خواستم با غم عشقش بنویسم شعری گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره آبم که در اندیشه دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته‌ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت سر سربسته چرا این همه رسوا دارد در خیال آمدی و آینه قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می‌گویند قطره‌ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد عشق رازی‌ست که تنها به خدا باید گفت چه سخن‌ها که خدا با من تنها دارد موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه ‌است به شب اما نه شب که این‌قدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل یک‌دل شده با عشق، فقط می‌ترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد زخمی کینه من این تو و این سینه من من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌ست وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد شاعر :فاضل نظری
 

 

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:24
محمد مهدی حاتمی

مــی بــرم این روزهــا نام ترا آرام تر

تا بمانم در شمار عاشقان گمنام تر

نیستی فرصت برای درد دل کردن کم است

درد دل باشد بـــرای دردهایـــــی عـام تـــــر

درد اول دوری از آیینه و آیینگی ست

درد دوم درد دلهایی ازین هم خام تر

کاش گاهی هم به ما سر می زدی هرچند نیست

در میــــان خستگان از قلب مــــا ناکـــــــــــام تـــــر

خشک شد لبـــهای ما با چند ندبه می رسی؟

جان مولا ،ساقی از دست تو شد این جام تر؟!

زیر لب ذکر تو را هر روز و هرشب گفته ام

گفتــه ای :‌آرام تـر ، آرام تـــر ، آرام تـــــر!

کاسه شعر مرا از دست عشق انداختی

تکه ای را تر کن از سرچشمه الــهام،تر!

می رسی و انتخابی سخت خواهی کرد،آه

بی گمان از عاشقانــــی بهتر و خوش نام تر

سهــــم ما... شوق حضور و آبروی انتـظار

سهم عاشق های از گمنام هم گمنام تر!

(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile

کپی رایت © 2019 - 2025 *** کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه *** ✔️
Theme By Avazak.ir