اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:23
محمد مهدی حاتمی

شبگرد شعرها تو کـه تردید می کنی

من را به عمق فاجعه تبعید می کنی

کوچه هزار بار ورق خورد و باز هم

غم را کنار پنـجره تشدید می کنی

شلیک چشـــــم هـای تو تیر خلاص بود

خودکامه حکم کردی و تائید می کنی؟!

من چندمین اسیر تو هستم که می کُشی؟

شایــد دوبـــاره خاطـــــره تـجــدید می کنی

با طعنه های شور همین زخم کهنه را

تا روز مـــرگ آینــــه تمدیـــد می کنـی

این بیت آخـــر و من لابه لای شـعر

زنجیر میشوم تو که تردید می کنی

رسول کامرانی

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:16
محمد مهدی حاتمی

امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام

من را ببخش مرد غزل هـــــای ناتمام

من را ببخش بابت احساس خسته ام

من را ببخش بابت این فکرهــــای خام

این حرف ها درون دلم درد می کشید

این حرف هــــا وجــــود مــرا داد التیام

گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض!

گفتی عذاب می کشی از دست من مدام

گفتی نگاه هــــرزه ی من با تو جـور نیست

گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام!

گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک

مابین پلک هــــــای تـــــرم، کــــرد ازدحــام

می خواستــــم فقط بنویسم چرا؟چرا؟

می خواستم بگیرم از این شعر انتقام

اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست

خو کرده ام به عادت دنیــــــای بی مرام

من با زبان تلخ تو بیگانه نیستــم

من با هزار درد غم انگیز، آشنام!

شاید غزل هوای دلــــم را عوض کند

شاید رها شوم کمی از این ملودرام

این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند

این بیت ها روایت تلخی ست هر کدام

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:15
محمد مهدی حاتمی

هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور

 

بانـــــــــــــو، شبیه خودت؛ ساده - پر غرور

من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها

 

از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی عبور

یا خواب من مثال معجزه تعبیر میشود

 

یا اینکه آرزوی تو را میبرم به گــــــــــور

بی تو، خراب، گنگ، زمینگیر میشوم

 

 

مانند شعرهای خودم؛ شکل بوف کور

کِی میشود میان کوچه... نه، صبر کن، نیا

 

میترسم از حسادت این چشـم های شور

تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر

 

از چشــــم های شرجیت اما بلا یه دور

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:14
محمد مهدی حاتمی

بر شیشه هایِ پنجره
آشوبِ شب نم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآئی و در خویش بنگری.
با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه خاکِ سرد بکاوی
در
رؤیایِ اخگری.


این
فصلِ دیگری ست
که سرمای اش
از درون
درکِ صریحِ زیبائی را
پیچیده می کند.

یادش به خیر پائیز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که بر پا
در دیده می کند!


هم بر قرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دی سال:
خاموش
خود
من ام!

مطلب از این قرار است :
چیزی فسرده است و نمی سوزد 
امسال
در سینه
در تن ام!

" احمد شاملو "

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:13
محمد مهدی حاتمی

آخرین منزل ما...

 


با یقین آمدہ بودیم و مردد رفٺیم !
بـہ خیابان شلوغے ڪہ نباید رفٺیم!

 

مے شنیدم صداے قدمش را،اما 
پیش از آن لحظـہ ڪہ در را بگشاید رفٺیم

 

زندگے سرخے سیبے سٺ ڪہ افٺادہ بـہ خاڪ
بـہ نظر خوب رسیدیم ولی بد رفٺیم!

T.me/nabtarinha

آخرین منزل ما ڪوچـہ ے سرگردانے سٺ
در به در در پے گم ڪردن مقصد رفٺیم!

 

مرگ یڪ عمر بـہ در ڪوفٺ ڪہ باید برویم 
دیگر اصرار مڪن باشد،باشد،رفٺیم!

 

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:13
محمد مهدی حاتمی

شب که می شود ،
به جای خواب،
تو به بند بند وجودم می آیی
و من می خندم،
بغض می کنم،
بالشم که خیس شد
عقربه ساعت که به
صبح نزدیک شد،
 نه! تو هنوز هم
خیال رفتن نداری!
و این قصه هر شب ادامه دارد ...

 

"برمودا "

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:12
محمد مهدی حاتمی

بر مسندِ آوار اگر جغد منم.                                          

باید که در این فاجعه پرپر بزنم

 

اما اگر این جغد به جایی برسد.                                 

دیوانه اگر به کدخدایی برسد

 

ته مانده ی یک مرد اگر برگردد.                                  

صادق،سگ ولگرد اگر برگردد

 

معشوق اگر زهر مهیا بکند.                                        

  داوود نباشد که دری وا بکند

 

این خاطره ی پیر به هم می ریزد                               

  آرامش تصویر به هم می ریزد

 

ای روح مرا تا به کجا می بری ام                               

   دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام

 

می سوزم و می میرم و جان می گیرم.                       

با این همه هر بار زبان می گیرم

 

در خانه ی من پنجره ها می میرند.                             

بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند

 

این پنجره تصویر خیالی دارد                                     

در خانه ی من مرگ توالی دارد

 

در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست.                       

آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست

 

بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام.                               

   آتش به دهانِ خانه انداخته ام

 

بعد از تو خدا خانه نشینم نکند.                                 

دستانِ دعا بدتر از اینم نکند

 

من پای بدی های خودم می مانم                             

 من پای بدی های تو هم می مانم

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:11
محمد مهدی حاتمی

مثل شراب تازه که جز درد سر نداشت.         

عشق تو هیچ سود به غیر از ضرر نداشت

 

 

هرگز قلم به گرمی آهم نمی نوشت.             

  حرفی برای از تو نوشتن اگر نداشت

 

 افتاده ام به مردن و دارو نمانده است.         

بیماری ام که بعد تو قرص قمر نداشت

 

آه ای نهال سرو،گناه بزرگ من.                     

پروردمت اگرچه که عشقت ثمر نداشت

 

خیراتِ بوسه کردی و خلقی به خون نشست        

این کار خیر ماحصلی غیر شر نداشت

 

آمد صبا و قاصدک آورد سوی من.                   

اما دریغ ازتو یکیشان خبر نداشت

 

دردا بزرگ تر شده دردت که خمره ای.             

صد ساله سر کشیده ام اما اثر نداشت

 

این مرد در شراکت عشقی که با تو داشت.         

هر چیز‌را گذاشت ولی هیچ بر نداشت

 

با رفتن تو آخر این قصه خوش نشد.                

چون شاهنامه ای که یکی نامور نداشت

( گرشاسب طاهری )

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:10
محمد مهدی حاتمی

چقدر حس قشنگیست در کنار خودم           

 خودم برای دل خود ،به اعتبار خودم

 

متین و ساده و راحت نشسته،بشمارم           

کنار دست خودم ، درد بیشمار خودم

 

چقدر حس قشنگیست عاشق و آرام           

 کمی  غزل بسرایم  به یادگار خودم

 

بریزم و دو سه تا جام را به هم بزنم             

بنوش نوش سلامت ،به افتخار خودم

 

به ناز چشم سیاهی که اختیارم برد             

دو جرعه باده اضافه،به اختیار خودم

 

شبیه عکس لب تاقچه شدم که زمان           

  نشانده است غبارم به روزگار خودم

 

در آن دیار که کس انتظار شاعرنیست   

 فدای چشم و دل غرق انتظار خودم

 

بغیر شعر خودم هیچکس شفیقم نیست         

خودم برای خودم با خودم کنار خودم .

 

حسین دلجو

 

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:10
محمد مهدی حاتمی

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم

 

می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است
دربه‌در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم

فاضل نظری

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:4
محمد مهدی حاتمی

نشسته بر دلِ آیینۀ تو گردِ ملال
نصیحتی کنمت مثل آب: آبِ زلال

"نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر"
بکن از آبِ زلال آبگینه مالامال

به هیچ رو مشو اما اگر شدی مسئول
مرنج اگر بکند از تو زیردست سوال

به زعم خویش فقیهی ولی نمی دانی
که نیست درسِ فقیهی بدونِ استشکال

تو از گذشتِ کریمانه هیچ نشنیدی 
که با شنیدن یک هو چنین کنی جنجال

به پشت میز پیاپی خیال می بافی
ردای بخت نیابد رفو از این متقال

به آسمان نتوانی رسید اگر هر دم
کبوتری بپرانی در آسمانِ خیال

پیاده شو که بیندازدت به گودالی
چنین مشو به خرِ لج سوار چون اطفال

بخوان حکایت تاریخیِ دو شمع و علی
که داده اند به دستت کلیدِ بیت المال

دم از علی، به ولای علی، مزن به گزاف
علی مگو که علی گونه نیستت اعمال

هزار پردۀ توجیه پیش چشمِ شماست
ندیده از پس این پرده کس حقیقتِ حال

هزار تبصره و اصل می کنید نخست
سپس خورید و به قانون کنید استدلال

زمامِ فکر تو در دستِ چاپلوسان است
به خود بیا که تو از خود نداری استقلال 

مبند چشمِ خرد را بکن نگاه و ببین
گزینه های دگر را که نیست قحطِ رجال

نه آن خروش نخست و نه این خمودیِ بعد
رسیده و نرسانیده مردِ زود انزال

اگرچه تازه به دولت رسیده ای بشنو
متاز تند که این دولتی است رو به زوال

بیاب فرصت و بیرون شدی بجو امّا
مکوب بر در و دیوار این قفس پر و بال

مکوب بر در و دیوار این قفس خود را
که عنقریب بیفتی کفِ قفس بیحال

به فکرِ سست نگردد درست مبنایی
بنای خانه نگردد تمام با پوشال

جهان ماست محلِّ گذر تو ساده دلی
که در محلِّ گذر بسته ای امید محال

اگر قضا بگشاید کمین به روی زمین
اگر اجل بکند باز از آسمان چنگال_

برای ما نگذارد به وقتِ تنگ درنگ
برای ما نگذارد به هیچ حال مجال

در این زمانۀ ناحق خوشا به حال کسی
که حق هیچ کسی را نمی کند پامال

غلامعباس سعیدی

اشعار زیبا

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
0:2
محمد مهدی حاتمی

میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان

 

همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار

 

فزون است ازآن دانش اندر جهان
که بشنود گوش آشکار و نهان

قصیده های شاعران

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۹
17:51
محمد مهدی حاتمی

قصیده شماره ۱ - در مدح شیخ حمیدالدین احمد واعظ: ای صبا جلوه ده گلستان را

ب

قصیده شماره ۲ - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی: لاح صباح الوصال در شموس القراب

د

قصیده شماره ۳ - در مدح شیخ عزیزالدین محمد الحاجی: اگر وقت سحر بادی ز کوی یار در جنبد

قصیده شماره ۴ - فی مدح شیخ صدرالدین: دل تو را دوست‌تر ز جان دارد

قصیده شماره ۵ - ایضاله: طرب، ای دل، که نوبهار آمد

قصیده شماره ۶ - در نعت رسول اکرم (ص): عاشقان چون بر در دل حلقهٔ سودا زنند

قصیده شماره ۷ - در مدح بهاء الدین زکریای ملتانی: روشنان آینهٔ دل چو مصفا بینند

قصیده شماره ۸ - ایضاله: یا نسیم خوش بهار وزید

قصیده شماره ۹ - ایضاله: یا رب، این بوی خوش ز گلستان آید

برچسب‌: شعر و اشعار

کوهساران

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۹
17:50
محمد مهدی حاتمی

کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی!

نفرین به زیبایی _آب تاریک خروشان_ که هست مرا فرو پیچید و برد!

تو ناگهان زیبا هستی، اندامت گردابی است

موج تو اقلیم مرا گرفت

تو را یافتم، آسمان ها را پی بردم

تو را یافتم، در ها را گشودم، شاخه ها را خواندم

افتاده باد آن برگ، که به آهنگ های وزش هایت نلرزد!

مژگان تو لرزید، رویا در هم شد

تپیدی: شیره ی گل به گردش در آمد.

بیدار شدی: جهان سر بر داشت، جوی از جای جهید.

به راه افتادی : سیم جاده غرق نوا شد

در کف توست رشته ی دگرگونی

از بیم زیبایی می گریزم، و چه بیهوده: فضا را گرفته ای

یادت جهان را پر غم می کند، و فراموشی کیمیاست.

در غم گداختم، ای بزرگ، ای تابان!

سر بر زن، شب زیست را در هم ریز، ستاره دیگر خاک!

جلوه ای، ای برون از دید!

از بیکران تو می ترسم، ای دوست! موج نوازشی.

سهراب سپهری

برچسب‌: شعر و اشعار

بانوی غمهای من

شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۸
18:25
محمد مهدی حاتمی

تو بانوي غمهاي عميقي
شعرهاي غمگين
کلمات جانگداز
با چشمانت مي توان عزاداري کرد
باگيسوانت ، لباس سياهي براي هميشه پوشيد
با دستانت ، جام زهر نوشيد
تو بانوي تاريخ مني
يک تاريخ تلخ
يک تاريخ سياه 

محمود درويش
مترجم : بابک شاکر

برچسب‌: شعر و اشعار

زندان کوچک

شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۸
18:24
محمد مهدی حاتمی

در زندان کوچک تو
سردي ديوارها
به چشمانت
رنگ آسماني مي بخشد

ديري است که عشقي از تو
در من نمانده
در زندان کوچک تو
ما شبيه پروانه ها هستيم
و براي گريز از يکديگر
به شيشه هاي پنجره کوبيده مي شويم

من براي نجات خويش
گلهاي اتاقت را
آب مي دهم
عطر آن ها
سردي لب هاي تو را دارد

واچاگان پاپويان

برچسب‌: شعر و اشعار

رویاهات

شنبه ۱۳۹۸/۰۲/۲۸
18:23
محمد مهدی حاتمی

به روياهايت زياد نزديک نشو
همچو دود مي مانند 
شايد پراکننده شوند
خطرناکند 
شايد هميشگي شوند

آيا در چشمان روياهايت نگريسته اي
بيمارند 
چيزي در نمي يابند
خودخواهند 
تنها به خود مي انديشند

به روياهايت زياد نزديک مشو
غير واقعي اند 
بايد بروند
ديوانگي اند
مي خواهند بمانند 

اديت سودرگران

برچسب‌: شعر و اشعار

فربهی

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۱۸
11:0
محمد مهدی حاتمی
همه روز را روزگارست نام

یکی روز دانه‌ست و یک‌روز دام

به مور آن دهد کو بود مورخوار

دهد پیل را طعمهٔ پیل‌وار

همه کار شاهان شوریده آب

از اندازه نشناختن شد خراب

بزرگ اندک و خرد بسیار برد

شکوه بزرگان ازین گشت خرد

سخائی که بی‌دانش آید به جوش

ز طبل دریده برآرد خروش

مراتب نگهدار تا وقت کار

شمردن توانی یکی از هزار

جهاندار چون ابر و چون آفتاب

به اندازه بخشد هم آتش هم آب

به دریا رسد دُر فشاند ز دست

کند گردهٔ کوه را لعل بست

به حمدالله این شاه بسیار هوش

که نازش خرست و نوازش فروش

به اندازهٔ هر که را مایه‌ای

دها و دهش را دهد پایه‌ای

از آن شد براو آفرین جای گیر

که در آفرینش ندارد نظیر

سری دیدم از مغز پرداخته

بسی سر به ناپاکی انداخته

دری پر ز دعوی و خوانی تهی

همه لاغریهای بی فربهی

همین رشته را دیدم از لعل پر

ضمیری چو دریا و لفظی چو در

خریداری الحق چنین ارجمند

سخنهای من چون نباشد بلند

برچسب‌: شعر و اشعار

گردونه جهان

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۱۸
10:59
محمد مهدی حاتمی

چون خم گردون به جهان در مپیچ

آنچه " نه آن تو " به آن در مپیچ

زور جهان بیش ز بازوی توست

سنگ وی افزون ز ترازوی توست

کوسه کم ریش دلی داشت تنگ

ریش کشان دید دو کس را به جنگ

به که تهی مغز و خراب ایستی

تا چو کدو بر سر آب ایستی

دایه ی دانای تو شد روزگار

نیک و بد خویش بدو واگذار

گر دهدت سرکه چو شیره مجوش

خیز تو خواهد تو چه دانی خموش

برچسب‌: شعر و اشعار

سایه تاریک

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۱۶
21:17
محمد مهدی حاتمی
ز مرز خوابم می گذشتم،
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

در پس درهای شیشه ای رویاها،
در مرداب بی ته آیینه ها،
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم.

بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون ها می پیچد.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

نیلوفر رویید،
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید.
من به رویا بودم،
سیلاب بیداری رسید.
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم:
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود.
در رگ هایش ، من بودم که میدویدم.
هستی اش در من ریشه داشت،
همه من بود.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

 

"سهراب سپهری"

برچسب‌: شعر و اشعار

(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile

کپی رایت © 2019 - 2025 *** کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه *** ✔️
Theme By Avazak.ir