زندان کوچک
در زندان کوچک تو
سردي ديوارها
به چشمانت
رنگ آسماني مي بخشد
ديري است که عشقي از تو
در من نمانده
در زندان کوچک تو
ما شبيه پروانه ها هستيم
و براي گريز از يکديگر
به شيشه هاي پنجره کوبيده مي شويم
من براي نجات خويش
گلهاي اتاقت را
آب مي دهم
عطر آن ها
سردي لب هاي تو را دارد
واچاگان پاپويان