اثبات

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۱/۲۰
20:11
کامیار جهانگیری
در عمق آب که کسی نمی داند کجاست

تو در زیر سنگی که در اعماق آب هست

زندگی می‌کنی

و من نیز در راه ثابت کردنم

اثبات من اینگونه است

خاطراتمان را منهای عشقت کردی

اکنون نیز آن را بر آب تقسیم می‌کنی

و اکنون می‌دانم چرا دریای بزرگ آرام است

برچسب‌: اثبات

مادر

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۱/۲۰
19:34
کامیار جهانگیری
تو لوح کبودش یه بالن آبی

تو چشمای مهربونش یه ضربان جاری

مدار این دنیا تهش تو دستات

دستات روی سرم بود

آرامش تو رگات جاری

آینه در برابر کردن تصویرش با تو

کم می‌آورد

من که دیگر .............................

برچسب‌: مادر , رگ , آینه , ضربان

فقر

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۸
20:4
کامیار جهانگیری
این شهر چند رنگ دارد؟

در دور دست ها طلایی است

این شهر درون دایره است

کسی به خارجش توجه ندارد

صدایی شنیده نشد

تا طلایی های زندگی

ساعت مچی بالایی ها باشد

 

 

برچسب‌: فقر

90 درجه به سمت پنجره(قسمت ششم)

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۸
14:44
کامیار جهانگیری
پاک کردن یه دنیای تیره یا ساخت یه دنیا روشن واسه خودم؟ مونده بودم باید چی کار کنم. این فکر ها خیلی موندگار نبودن و زود ذهنم به طرف خوشی خودم می‌رفت.

شاید تو اون لحظات به این فکر نمی کردم که روزی میرسه که من از این همه شیرینی زده بشم. دقیقا مثل وقتی که کلی عسل رو رو خامه می‌ریزی تا شیرینیه بیشتری حس کنی و بیخیال دندونات هستی.

از نظر خودم تازه داشتم زندگی می‌کردم. انگار که الان تو سرازیری هستم و راه رفتن برام آسونه. ولی بازم بیخیال این بودم که روزی خواهد رسید که جاده سربالایی بشه.

شب که رو ساختمان بلند شهر ایستاده بودم به خودم می‌گفتم: آخه چقدر این دنیا می‌تونه پول و ثروت داشته باشه؟ بالاخره که یه روز تموم میشه. اون روز من چی کار کنم؟ روزی که تمام ثروت ها دستم بود به چه زخمیم بزنم؟

شاید اون شب به سرم زد که برم دور دنیا رو بزنم!

۹۰ درجه به سمت پنجره(قسمت پنجم)

شنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۷
16:0
کامیار جهانگیری
دقیقه ها فکر کردم. بلند شدم و از گیج و منگی اومدم بیرون. حالا که یه فرصت خوب برام پیش اومده چرا از استفاده نکنم؟

تو کوچه خیابان های شهر می‌گشتم و جیبم مردم رو از پول خالی می‌کردم. نوشیدنی ور می‌داشتم و می‌خوردم. بانک ها رو نابود می کردم و باخودم می‌گفتم: آره چرا نکنم. کسی که این فرصت رو بهم داده حتما همچین چیزی می‌خواد.

شهر زیر پام بود. قدرت بهم حس خوبی می‌داد اما صداهای آزار دهنده ای که می‌شنیدم اعصابم رو خورد می‌کرد. چرا من باید تو همچین فرصتی به فکر بقیه باشم؟

تو هر کوچه ای که می‌رفتم یه عکس از تانک و بچه های کوچک می‌دیدم. تو هر کوچه‌ای نامه های دعوت به جنگ می‌دیدم. راستش یه کمی دلم به رحم می‌اومد ولی.............................

تلاش

جمعه ۱۳۹۸/۰۱/۱۶
14:31
کامیار جهانگیری
کافی شاپ پر بود از دختر و پسرهای جوان که صدای خنده‌اشان همه جا را پر کرده بود. میز های کافی شاپ دونفری و چهار نفری بود. اما این من بودم که تنها روی میز چهار نفری نشسته بودم. یک جورایی قانون را شکسته بودم.

موبایلم را از جیبم درآوردم. گوشیم پر بود از پیامک هایی با موضوع: بیخیال بابا. واسه جی تلاش می‌کنی تو که تهش نمی‌رسی بهش.

حوصله جواب دادن یک نفرشان را هم نداشتم. بهترین جواب برای این آدم ها گفتن سلام است. سلام به معنی حالت خوبه تمسخر آمیز.

من نمی‌دونم. خب آدم کلا داره تلاش می‌کنه. با اینکه خودش نمی‌دونه. کسی که داره زندگی می‌کنه می‌دونه تهش می‌میره ولی باز زندگی می‌کنه. خب این اسمش چیه؟تلاش واسه بقا.

 

برچسب‌: تلاش

90 درجه به سمت پنجره(قسمت چهارم)

جمعه ۱۳۹۸/۰۱/۱۶
10:59
کامیار جهانگیری

چی دارم می‌بینم. چشم هایم را مالیدم. هیچ کس حرکت نمی‌کرد. هه یعنی چی زمان وایساد؟ یعنی چی؟. این جمله هایی بود که در ذهنم تکرار می‌کردم.

شهر آرام بود. فقط یک صدا در گوشم می‌پیچید که می‌گفت:پاشو برو کثافت کاری های شهرت رو پاک کن.بین تمام شهرها صلح برقرار کن. شهر های بی‌آب رو سیراب کن. پاک کن رو بردار و اشک های بچه‌ها رو پاک کن.

این همه کارو چه جوری انجام بددم. هه سیاست مدار ها نتونستن این همه کارو طی چند سال انجام بدن بعد من یه روزه انجام بدم.

راستش یه انرژی نامحدود پرم کرده بود. اگه این اتفاقات خواب باشه امیدوارم هیچ گاه از خواب بلند نشم.......

۹۰ درجه به سمت پنجره(قسمت سوم)

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۵
23:22
کامیار جهانگیری
پس چرا ساعت هنوز ۹. پس چرا این ساعت تغیر نمی‌کنه؟. ساعت خودم را نگاه کردم هیچ فرقی نداشت. یعنی برای زمان هیچ فرقی نداشت که باید حرکت کند.

آخه خیلی عجیبه از اون وقتی که خوابیدم ساعت یک دقیقه هم جلو نرفته. کتاب مورد علاقه ام را از کیف چرمی قهوه‌ای رنگم درآوردم. شروع به خواندنش کردم البته نیم نگاهی هم به ساعت داشتم. فکر کنم دو سه صفحه‌ای از کتاب گذشت که با پا زدم زیر میز.

این ساعت لندهوری چرا جلو نمیره؟ هیچ وقت فکر نمی‌کردم که از دیر گذشتن زمان ناراحت شوم. برایم جالب بود چون احساس می‌کردم هنوز در جنگل حیوانات هستم.

هاج و واج از رستوران بیرون آمدم. خدای من چی دارم می‌بینم مردم چرا..........................................

آموزش زبان کردی

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۵
17:20
کامیار جهانگیری
سلام

می‌خواستم یک کلاس آموزش زبان کردی (رایگان) بزارم. کسانی که علاقه دارند برن به وبلاگم مطلب آموزش زبان کردی رو پیدا کنن و بهش کلمه(کردی) رو پیام بزنن.

اگه جزوه زبان کردی رو هم می‌خوایید(رایگان) کلمه (جزوه) رو به اون مطلب پیام بزنن.

‌آدرس وبلاگ:http://danceinfire.blogfa.com

ایمیل:k.kamyar2005@roshdmail.ir

 

برچسب‌: آموزش کوردی

90 درجه به سمت پنجره(قسمت دوم)

پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۵
15:35
کامیار جهانگیری

من و لوله تانک با هم یه زاویه ۹۰ درجه می‌ساختیم. زاویه قندون و گلدون ۹۰ درجه بود. و زاویه بین عقربه ساعت شمار و دقیقه شمار هم زاویه ۹۰ درجه داشت.

سکوت تنها صدایی بود که شنیده می‌شد. سرما از پنجره به داخل وارد می‌شد ولی خب بخار چای صورتم را گرم نگه می‌داشت. قند کوچکی برداشتم و در دهانم گذاشتم. قند حتی با چای هم آب نمی‌شد. مجبور بود قند را با دندانم خورد کنم.

با خودم فکر می‌کردم. یعنی یک چادر پلاستیکی روشن می‌تواند خانواده هایی را که در کشور های جنگی زنگی می‌کنند گرم نگه دارد؟

طولی نکشید که با خوردن چای خوابم برد. در خواب حیواناتی را می‌دیدم که با همدیگر دعوا می‌کردند. آنها صدایشان را بلند می‌کردند و به ارکست طبیعت اضافه می‌شدند. اما من از این وضعیت راضی نبودم. بلند شدم و داد زدم بسه دیگه.

از خواب پریدم. ساعت را نگاه کردم. پس چرا هنوز ساعت ۹.............................................

یه راه جدید ساختن تو زندگی

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۴
20:18
کامیار جهانگیری

۹۰ درجه به سمت پنجره

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۴
16:7
کامیار جهانگیری
باز هم همانجای همیشگی در رستوران ساکت و بدون مشتری و همانجای همیشگی ۹۰ درجه به سمت پنچره. رستوران یک میز خراب چوبی داشت که با یک سفره زشت گل دار پوشانده شده بود. هر چیزی که سفارش می‌دادید تنها یک چیز تحویل می‌گرفتید: یک فنجان چای

 

شهر سیاه و ساکت با مرمان غمگین و نفرت انگیز که می‌خواهی از آنها راحت بشوی. دلت می‌خواهد از دست این همه جنگ و جنایت فراری باشی. اما در هر ثانیه از ساعت در یک کشور هزاران کودک کشته می‌شوند. در هر ثانیه از ساعت یک نفر به خاطر بی‌آبی جان می‌دهد.

امروز روز عجیبی بود. روزی بود که من و  لوله تانک با هم ................................

 

بهار خشمگین

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۴
13:6
کامیار جهانگیری
چشمانت را می‌بندم

می‌بندم تا نبینی

این روزگار خشمگین را

آسمان گریان بهاری را

آری این دنیا سال ها است

غمگین و زخم خورده‌ست

این بهار امسال خوشحال نیست

چه گونه می‌شود این بهار را رام کرد؟

می‌شود این بهار سبز و روشن؟

یا همچنان تیره و تار است

نکند این بهار از ما دلخور باشد

یا که دردی در دل دارد

برای بهار دعا می‌کنم

ای خدا این بهار چه می‌خواهد؟

چرا خشمگین است؟

هرچه هست ای خدا

خودت کاری کن

به ما نگاه و رحمی کن

خودت این بهار را رام کن

اشک کودکان را پاک کن

برچسب‌: بهار , سبز , خدا , دعا

(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile

کپی رایت © 2019 - 2025 *** کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه *** ✔️
Theme By Avazak.ir