اردوی اینترنتی امشب شما عزیزان و مهربانان که دو مطلب انرژی بخش و خوب قبل از خوابتون مطالعه کنید کمکتون می کنه یکی کار هر روزانۀ شما و یکی هم اینکه به وجود خدا یقین داشته باشید وقتی زمینی هست که آفریده شده یعنی خدایی هم هست کمکتون کنه خدا در همه جا کنارتون هست پس به خود خدا همه چیتون رو بگید و صبور باشید و توکل کنید بهش و تسلیم فرمان خدا، خدا بهترین ها رو براتون میخواد این دو موضوع رو مطالعه کنید قبل از خواب و روش فکر کنید امیدوارم انرژی خوبی بهتون بده....


کار روزانۀ من
کار روزانۀ من تقریباً به این ترتیب است:
نخستین اندیشه ای که پیش از چشم گشودن و بیدار شدن به ذهنم می آید، این است که برای هر چیزی که بتوان فکرش را کرد سپاسگزار باشم.
پس از دوش گرفتن، نزدیک نیم ساعت مراقبه و دعا می کنم و آن گاه به عبارت های تأکیدی خود می پردازم.
سپس نزدیک پانزده دقیقه تمرینات ورزشی انجام می دهم و معملوا از وسایل آکروبات استفاده می کنم. گاه به برنامۀ بدن سازی ساعت شش صبح تلویزیون می پیوندم.
اکنون برای صبحانه آماده ام که شامل میوه و آب میوه و دم کردۀ گیاهی است. از «زمین» که «مادر» است و این برکت را به من داده و همچنین از بابت آنچه می خورم شکر می کنم؛ و سپاس می گزارم که میوه زندگی خودش را به من می بخشد تا به من خوراک برساند.
پیش از ناهار، به سراغ آینه می روم و عبارت های تأکیدی خود را به صدای بلند ادا می کنم. حتی شاید آنها را به آواز بخوانم.
چیزی مانند اینکه:
لوئیز، تو عالی هستی و من دوستت دارم.
امروز یکی از بهترین روزهای زندگی توست.
همه چیز در راه والاترین خیر و صلاح تو پیش می رود.
هر چه باید بدانی بر تو آشکار می شود.
هر چه نیاز داری در اختیارات قرار می گیرد.
همه چیز نیکوست.
ناهارم معمولا مقدار زیاد سالاد است. دیگر بار برای روزی و برکت، شکر به جا می آورم.
عصر، چند دقیقه ای روی تختۀ شیب دار دراز می کشم و می گذارم که بدنم استراحتی ژرف را تجربه کند. در این حال، ممکن است نوار گوش کنم.
شام از سبزیجات پخته با بخار و یکی از انواع حبوبات است. غذاهای ساده با جسم من سازگار است. دوست دارم بادیگران شام بخورم. در این هنگام، علاوه بر شکرگزاری و طلب برکت برای روزی، برای یکدیگر نیز برکت می طلبیم.
گاه عصرها اندکی مطالعه می کنم. همیشه برای فراگیری بیشتر، مطلب هست. در این هنگام ممکن است عبارت های تأکیدی تازۀ خود را نیز ده یا بیست بار بنویسم.
شب که به بستر می روم، به جمع بندی اندیشه هایم می پردزام. به فعالیت های روز فکر می کنم و برای همۀ این فعالیت ها آمرزش و برکت می طلبم. به تأکید می گویم که به خوابی ژرف فرو خواهم رفت و صبح، شاداب و تر و تازه و منتظر روزی نو، از خواب بر خواهم خاست.
مقاوت ناپذیر به نظر می رسد، مگر نه؟ هر چند شاید برای شروع، کار زیادی به نظر آید، اما چندی نمی گذرد که طرز تفکر تازۀ شما جزئی از زندگیتان می شود، همچنان که شستشوی روزانه و مسواک زدن.
بسیار عالی است اگر اعضای خانواده، دست کم بخشی از این کارها را باهم انجام بدهند. مراقبۀ دسته جمعی در صبح برای آغاز روز یا پیش از شام، برای یکایک افراد خانواده آرامش و هماهنگی می آورد. اگر فکر می کنید که فرصتش را ندارید، می توانید نیم ساعت زودتر بیدار شوید. منافعش به زحمتش می ارزد.
شما روز خود را چگونه آغاز می کنید؟
صبح که بیدار می شوید، نخستین چیزی که می گویید چیست؟ همۀ ما صبح که بیدار می شویم، تقریبا هر روز همان چیز را می گوییم. آیا چیزی که شما می گویید مثبت است یا منفی؟ به یاد دارم من عادت داشتم به محض بیدار شدن، بنالم که: «خدایا، باز هم یک روز دیگر.» و دقیقا نیز چنان روزی در پیش می داشتم. همۀ کارها خراب از آب در می آمد.
اکنون که بیدار می شوم، حتی پیش از آنکه چشم بگشایم، از تختخوام برای خواب شبانه ای خوب سپاس می گزارم. هر چه باشد تمام شب را در آسایش با هم گذرانده ایم. آن گاه، هنوز با چشمان بسته، نزدیک ده دقیقه را به سپاسگزاری برای تمام نعمت های زندگیم می گذرانم. برای روز خودم اندکی برنامه می ریزم، و به تأکید می گویم که همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت، و من از همۀ رویدادها لذت خواهم برد. این پیش از آن است که برخیزم و به مراقبه یا دعاهای صبحگاهی ام بنشینم.
مراقبه
هر روز چند دقیقه این فرصت را به خود بدهید که آرام بنشینید و به مراقبه بپردازید. اگر مراقبه را تازه شروع کرده اید، از پنج دقیقه آغاز کنید. آرام بنشینید و با چشمان بسته، تنفس خود را مشاهده کنید و بگذارید که اندیشه هایتان آرام از ذهنتان بگذرند. اگر به آنها اهمیت ندهید، خودشان رد خواهند شد. طبیعت ذهن این است که فکر کند، پس نکوشید که خود را از شر اندیشه ها خلاص کنید.
کتاب شفای زندگی
نوشته: لوییز هِی
ترجمۀ گیتی خوشدل
شک درباره وجود خدا
مردی به آرایشگاه رفت تا موهایش را کوتاه کند. مثل همیشه، با آرایشگر گپ می زد، تا این که، چشم شان به خبری در روزنامه، درباره ی کودکان سرراهی افتاد. آرایشگر گفت: «می بینید؟ این فاجعه نشان می دهد که خدا وجود ندارد.»
-«چه طور؟»
-«روزنامه نمی خوانید؟ مردم رنج می کشند، بچه ها را سر راه می گذارند، همه جور جنایتی انجام می دهند. اگر خدا وجود داشت، رنج وجود نداشت.»
مشتری به فکر افتاد، اما کار آرایشگر تمام شده بود و تصمیم گرفت این گفت و گو را ادامه ندهد. درباره ی مسایل ساده صحبت کردند، و بعد حق الزحمه ی آرایشگر را داد و رفت.
اما اولین چیزی که دید، گدایی بود با موهای بلند و ژولیده. بی درنگ به آرایشگاه برگشت و به آرایشگر گفت: «می دانید که آرایشگرها وجود ندارند؟»
- «چه طور ممکن است؟ من خودم آرایشگرم!»
مرد اصرار کرد: «وجود ندارد. اگر وجود داشتند، هیچ کس نباید موی بلند و ژولیده می داشت. آن مرد را در آن گوشه ببین!»
-«مطمئن باش که آرایشگرها وجود دارند. اما این مرد هرگز نمی آید این جا.»
-«دقیقا! خدا هم وجود دارد. اما مردم نزد او نمی روند. اگر به دنبالش بگردند. کم تر تنها می مانند و آن همه بدبختی در دنیا وجود نخواهد داشت.»
پائولو
کوئلیو
قصه هایی برای
پدران، فرزندان، نوه ها
ترجمه ی آرش حجازی
کاروان
حکایات