هنر دخترم

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۹
18:11
مینا

 

غذاهایی که مامانم درست می‌کرد رو کمتر کسی می‌تونست درست کنه. مخصوصا حلوا، شله‌زرد و شیربرنج. وقتی شروع می‌کرد به درست کردن حلوا، ما دوست داشتیم هر چه زودتر تموم بشه و اون حلوا رو داغ‌داغ نمی‌خوردیم بلکه می‌بلعیدیم. برای درست کردنش هم به قول خواهرم اصلا آب رو نمی‌شناخت، از آرد گندم اعلا و زعفرون فراوون و البته که به جای روغن، کره استفاده می‌کرد. یک حلوای بی‌نظیر که به جرات می‌تونم بگم هیچ جایی نخورده‌ام، هیچ جا. همیشه ذوق داشتم که حلوا درست کنه و ما سر سفره نیومده، تمومش کنیم.

یکبار که اومد حلوا درست کنه زعفرون آسیاب‌شده نداشت. قبل از اینکه شروع به کار کنه زعفرون‌ها رو ریخت توی آسیاب و قبل از اینکه درش رو بگذاره، یه لحظه سرش رو برگردوند. دخترم که اون موقع 5-4 ساله بود و خیلی شیطون، نمی‌دونم چه جوری سر رسید و دکمه آسیاب رو زد. من نمی‌دونم از کجا سر و کله‌اش پیدا شد ولی قبل از اینکه بتونم کاری کنم فقط می‌دیدم که زعفرون توی هوا پخشه و همه جا رو پر کرده. متاسفانه یه پرش رو هم نتونستم نجات بدم. رگم رو می‌زدی خونم در نمیومد. اونقدر حالم بد شد که قدرت حرف زدن هم نداشتم. ولی مامانم می‌خندید و می‌گفت کارش نداشته باش یه بسته دیگه می‌ریزم و آسیاب می‌کنم. اما تصور کنید جمع کردن اون همه زعفرون از زمین و زمون چه قصه‌ایه.

ماه رمضان‌ها وقتی افطاری می‌دادم، چون می‌دونستم خودم حلوا رو خوب درست نمی‌کنم زحمتش رو به مامانم می‌دادم و هر بار موقع خداحافظی، خدابیامرز پدرم می‌گفت "همه غذاهات یه‌ور، حلوایی که مامانت درست کرده یه‌ور". من فقط می‌خندیدم و توی دلم به این همه محبت و قدردانی که قدیمی‌ها نسبت به هم داشتند غبطه می‌خوردم.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

 کانال تلگرام من:                  https://t.me/khaneyeminajoon

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

بنایی

سه شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۸
10:59
مینا

 

یه روز با وجود آسمان آبی و هوای گرمی که اقتضای فصل تابستون بود، دیدم داره برف می‎باره! اون‌هم چه برف سنگینی. مونده بودم حیران، نکنه مرده‌ام و در برزخم، که یهو یه صدایی بلند شد. صدا از خانه روبرو که در حال ساخت‌وساز بود، می‌آمد. تازه یادم افتاد که این برف از همان یونولیت‌های سقفی است که برای ساختمان به کار می‌برند. آخه من خیلی شانس آورده بودم! دو ساختمان جلوی خانه ما، دو عدد سمت راست، یکی سمت چپ و دو تا پشت سرم؛ یعنی در مجموع هفت ساختمان، با فاصله چند ماه از هم، در حال ساخت‌وساز بودند و خانه من در محاصره اون‌ها. حالا تصور کنید چه ملغمه‌ای. آلودگی صوتی به همراه فریادهای کارگران، مهندسان و معماران مربوطه، این کوچه ساکت و پر از آرامش رو تبدیل به جهنمی کرده بود که شاید بگویم بدتر از جهنم خدا، ساخته دست انسان.

درسته که باید بافت فرسوده تبدیل به نو بشه، ولی آیا نیاز به این‌همه انبوه‌سازی هست؟ تصور کنید، ۷ خانه‌ای که ۷ خانه‌وار در آن زندگی می‌کردند، تبدیل شده به ۳۵ آپارتمان که اگر هر کدام از آن‌ها، 1 موتور هم داشته باشند چه اتفاقی برای شلوغی یک کوچه می‌افته. خیابان‌مون که پهن‌تر نشده، کوچه هم که همان اندازه قبلی است! اگر سرنوشت همه کوچه‌های تهران همين باشه، آدم یکباره به یاد حرف آقای صالح‌علا می‌افته که یه زمانی گفتند: دلم به حال این تهران مظلوم می‌سوزه، که چه بود و چه بر سرش آمد.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

کانال تلگرام من:                 https://t.me/khaneyeminajoon

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

امروز چندمه؟!

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۷
21:14
مینا

 

رفته بودم خرید. عینکم همراهم نبود. یه بسته نان که برداشتم، تاریخ و قیمتش رو نمی‌تونستم بخونم. از خانمی که مسئول فروشگاه بود، پرسیدم: این تاریخ تولیدش کیه؟ گفت: امروز چندمه؟ گفتم: نمی‌دونم. از سه نفر همکارش هم پرسید، اون‌ها هم نمی‌دونستند. یه مرتبه یه خانمی از خریدارها داشت رد می‌شد که متوجه موضوع شد و گفت: امروز 16‌امه. مسئول فروشگاه گفت: بردار خانم، تولید امروزه دیگه. من هم وقتی دیدم این‌جوری میگه یه بسته دیگه برداشتم.
شب، خیلی اتفاقی برای دخترم تعریف کردم که مردم ذهنشون چقدر درگیر و خسته است. آنقدر مشکلات این روزها زیاد شده که حتی نمی‌دونند امروز چندم ماهه. آخه مگه میشه؟ خود من هم بدتر از همه! تکان خوردیم چهار ماه از سال گذشت و اصلا نفهمیدیم چی شد. از صبح تا شب دور خودمون می‌چرخیم و روز رو شب می‌کنیم ...
که یه وقت دیدم دخترم ریسه رفته. درحالی‌که نمی‌تونست جلوی خودش رو بگیره و به شدت می‌خندید، گفت: مامانِ من، امروز که 17امه .
مونده بودم حیران از اینکه اون کسی هم که فکر می‌کرد تاریخ رو می‌دونه و بااطمینان، اطلاع‌رسانی کرد خودش هم اشتباه می‌کرد. اما انگار، قسمتم بوده که به جای یک بسته دو تا بخرم، اگر می‌دونستم امروز 17امه شاید همون یک بسته رو هم نمی‌خریدم.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

کانال تلگرام من:                  https://t.me/khaneyeminajoon

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

آووکادو

دوشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۷
9:40
مینا

 

پسرم، خیلی اتفاقی یک هسته آووکادو رو لای یک دستمال نمدار پیچید اما هر روز بهش سر میزد و اون دستمال رو نمدار می‌کرد. یک روز وقتی به سراغش رفت، دید ریشه زده. هسته ترک برداشته، باز شده و یک جوانه سبز و خوشگل ازش بیرون اومده. اون رو از میان دستمال درآورد و ریشه‌اش رو در ظرف آب قرار داد. بعد از چند روز گلدان و خاکی تهیه کرد و با شوق و ذوق فراوان اون رو کاشت. حالا منتظر نشسته برای رشد جوانه و امیدواره که به درختچه آووکادو تبدیل بشه. فکر کنم ده روزی طول بکشه تا اون گیاه به خودش بیاد، با محیط جدید خودش رو وفق بده و رشد طبیعی و معمولی خودش رو شروع کنه. بهم گفت حوصله‌ام سر رفته نمی‌دونم چرا جوانه بزرگ نمیشه. قبلا بهش گفته بودم که ممکنه بخاطر جابجایی از آب به خاک، مدتی رشدش متوقف بشه و بعد شروع کنه به بزرگ شدن.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاد خودش افتادم ولی بهش نگفتم، تو که به دنیا اومدی برای نشستنت، راه رفتنت، حرف زدنت، خلاصه بزرگ شدنت، من خیلی صبوری کردم. با اینکه عجله داشتم حرف زدنت رو ببینم ولی همه این‌کارها رو دیرتر از خواهر و برادرت انجام دادی. اما وقتی شروع کردی، تا به این سن که رسیدی هر کاری رو بدون ایراد انجام دادی. دیر انجام دادی ولی بدون کمی و کاستی.   

این اولین تجربه خوشایند زندگیت بوده. مثل من که از این تجربه‌ها قبل از به دنیا آمدنت زیاد داشتم. تمرین خوبیه برای صبوری. برای هر چیز خوبی که بخوای به نتیجه مطلوب برسه، باید استقامت و پایداری داشته باشی. از این امر کوچک گرفته تا بزرگترین اهدافت در زندگی.

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

کانال تلگرام من:                https://t.me/khaneyeminajoon

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

بازنشستگی

یکشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۶
11:30
مینا

 

چرا ما ايرانی‌ها اغلب از کلمه بازنشستگی به هراس میافتيم؟ مگر نه اينکه اين هم يک مسأله مثل باقی امور زندگيه؟

شايد به این دلیله که برعکس کشورهای ديگر که در اين دوره استراحتشون شروع ميشه، برای کشور ما تازه به منزله آغاز شغلی ديگر و بدون اغراق، سختتره. چرا که هم نياز مادی در اين مرحله بيشتر ميشه و هم فرد گرفتار کلافگیهايي است که به‌خاطر موقعيت جديد براي هر کسی پيش میآيد. مثلا تا قبل از بازنشستگی به طور منظم کاري را انجام میداده ولي حالا اولين سوالی که در ذهنش مطرح ميشه اينه که چطور باید روز رو بگذرونه؟ دقيقا مثل اتفاقی که برای شوهر من افتاد. وای خداي من، تا زمان طی بشه و دوباره کارها به روال بيفتد چند ماه يا سال طول ميکشه؟

فقط بايد از خدا طلب صبر کرد. طبق فرموده حضرت علي (ع)، "صبر در برابر مشکلات اولين لازمه يقين به خداوند است." بايد خوشحال بود از اينکه زمان میگذره و متوقف نمیمونه. در اين زمينه ياد صلوات مخصوص امام جعفر صادق (ع) افتادم که آخر مفاتيح‌الجنان است. بايد سعی کنم هر روز آن را بخوانم شايد براي کار شوهرم گشایشی باشه.

 

 

 

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

کانال تلگرام من:                     https://t.me/khaneyeminajoon

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

کنکور

شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
9:56
مینا

 

باز روز کنکور شد و هیجانات مخصوص خودش. با اینکه این دوران رو گذرونده‌ام ولی هنوز هم دلشوره‌های خاص خودش، سراغم میاد. آخه من 16 تا کنکور رو تجربه کرده‌ام! هنوز که یادش می‌افتم پشتم می‌لرزه. البته کنکور 20 سال پیش کجا، کنکور الان کجا! اینکه بهترین رشته و بهترین دانشگاه سراسری باشه، پرواضحه که زحمت زیادی می‌بره.   

برای من رشته مهم نبود، به سلیقه خود بچه‌ها و آینده‌شون ربط داشت؛ ولی انتخاب دانشگاه برام مهم بود چون می‌دونستم برای ورود به بازار کار، فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های برتر، بیشتر مورد قبولند. همیشه دغدغه‌ام این بود که خوب درس بخونند، بدون اینکه سر از کلاس‌های تقویتی و آمادگی کنکور دربیارند، حتی برای زبان انگلیسی.

درست درس خوندن از یک طرف، انتظار برای رسیدن نمره‌ها، تعیین رشته و بعد هم قبولی قطعی از طرف دیگه، قصه‌ای بود که باید تجربه‌اش کرد تا کسی بتونه به بُعد ماجرا پی ببره. یکی دو سال هم که تداخل امتحان بچه‌ها با هم بود. مثلا در یک سالی سه امتحان لیسانس، فوق‌لیسانس و دکتری رو با هم داشتم. خدا خیلی بهم کمک کرد تا تونستم به پیش ببرم. با این‌همه، هروقت یادش می‌افتم، به عنوان یک خاطره دلنشین ازش یاد می‌کنم.

خوبی زندگی اینه که زمان می‌گذره، این هم یکی از معجزه‌های خداست که شاید بهش توجه نداریم. بی‌خبر بودن از آینده هم یک معجزه دیگه است. این بی‌خبری رو باید به فال نیک گرفت. مثلا وقتی پسرم دکتری قبول شد، خدا رو شکر کردم و گفتم خب برم سراغ سومی. ولی یه وقت به خودم اومدم و دیدم نیست! رفته یه کشور دیگه دکتراش رو بگیره و من با دوریش باید بسازم. باز هم صد رحمت به اون زمان که بودند و از دغدغه‌هاشون می‌گفتند.

خلاصه، روز کنکور برای من روز عجیبیه. هنوزم فکر می‌کنم شب قبلش چه غذایی بگذارم که اذیتشون نکنه و صبح اگر نتونند صبحانه رو درست بخورند، نیرو داشته باشند. یا ناهار چی بپزم که اگر الان خسته می‌آیند خونه، تسکینی باشه برای تنشی که از دیشب تحمل کرده‌اند.

 

 

 

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

https://t.me/khaneyeminajoon                    :کانال تلگرام من        

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

پیله ابریشم

چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۴/۱۲
15:52
مینا

 

وقتی پسرم از مدرسه برگشت، سه تا کرم ابریشم توی یک جعبه همراهش بود. ازش پرسیدم اینها چیه؟ گفت مدرسه بهمون داده تا با مراقبت ازشون، مراحل دگردیسی و رشد کرم ابریشم رو یاد بگیریم. خلاصه مدتی سرش با این جعبه گرم بود؛ کرم‌ها تندتند برگ‌های توت رو که براشون می‌گذاشت، می‌خوردند. تا اینکه بالاخره شروع کردند به پیله تنیدن.

یک روز پرسید الان که دورشون پیله زده‌اند، باید چیکار کنم؟ گفتم باید صبر کنی تا از هر پیله، یک پروانه خوشگل بیرون بیاد. خیلی خوب ازشون نگهداری کردی که تا این مرحله، سالم و زنده موندند. بعد از اینکه از پیله بیرون آمدند، می‌تونی یه متن علمی خوب در موردشون بنویسی و تحویل معلمت بدهی. فکر کن چقدر هیجان‌انگیزه که شفیره در یک فضای بسته، مثل خرس قطبی به خواب میره ولی برعکس اون وقتی بیدار میشه کاملا تغییر کرده و به شکل پروانه‌ای زیبا درمیاد. خوب و عمیق که بهش فکر کنی، می‌تونی قدرت خدا رو ببینی.

بالاخره زمانش فرارسید و پروانه اولی از پیله خارج شد و بعد هم دومی. ولی هرچه پسرم صبر کرد، از سومی خبری نشد. انگار توی پیله از بین رفته بود. اون دو تا پروانه هم بعد از مدتی مردند. اما من تصمیم گرفتم از این پروانه‌ها و پیله‌ها، چیزی درست کنم که برایش به یادگار بماند: "یه قاب سرمه‌دوزی از پیله ابریشم".

طرح یک گلِ پیله‌دوزی‌شده رو در کتاب گلدوزی انتخاب کردم و با کمک سرمه و پیله‌ها گلدوزیش رو انجام دادم. پروانه‌های مرده رو هم در حال پرواز اطراف شاخه گل اصلی، تزئین کردم. این قاب 25 سال است برای پسرم به یادگار مونده که با دیدنش به یاد تجربه زیبای کودکیش می‌افته.

 

http://khaneyeminajoon.blogfa.com/

https://t.me/khaneyeminajoon                        :کانال تلگرام من        

موضوعات مرتبط: دفتر خاطرات نسلی ساخته

(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile

کپی رایت © 2019 - 2025 *** کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه *** ✔️
Theme By Avazak.ir