هنر دخترم
غذاهایی که مامانم درست میکرد رو کمتر کسی میتونست درست کنه. مخصوصا حلوا، شلهزرد و شیربرنج. وقتی شروع میکرد به درست کردن حلوا، ما دوست داشتیم هر چه زودتر تموم بشه و اون حلوا رو داغداغ نمیخوردیم بلکه میبلعیدیم. برای درست کردنش هم به قول خواهرم اصلا آب رو نمیشناخت، از آرد گندم اعلا و زعفرون فراوون و البته که به جای روغن، کره استفاده میکرد. یک حلوای بینظیر که به جرات میتونم بگم هیچ جایی نخوردهام، هیچ جا. همیشه ذوق داشتم که حلوا درست کنه و ما سر سفره نیومده، تمومش کنیم.
یکبار که اومد حلوا درست کنه زعفرون آسیابشده نداشت. قبل از اینکه شروع به کار کنه زعفرونها رو ریخت توی آسیاب و قبل از اینکه درش رو بگذاره، یه لحظه سرش رو برگردوند. دخترم که اون موقع 5-4 ساله بود و خیلی شیطون، نمیدونم چه جوری سر رسید و دکمه آسیاب رو زد. من نمیدونم از کجا سر و کلهاش پیدا شد ولی قبل از اینکه بتونم کاری کنم فقط میدیدم که زعفرون توی هوا پخشه و همه جا رو پر کرده. متاسفانه یه پرش رو هم نتونستم نجات بدم. رگم رو میزدی خونم در نمیومد. اونقدر حالم بد شد که قدرت حرف زدن هم نداشتم. ولی مامانم میخندید و میگفت کارش نداشته باش یه بسته دیگه میریزم و آسیاب میکنم. اما تصور کنید جمع کردن اون همه زعفرون از زمین و زمون چه قصهایه.
ماه رمضانها وقتی افطاری میدادم، چون میدونستم خودم حلوا رو خوب درست نمیکنم زحمتش رو به مامانم میدادم و هر بار موقع خداحافظی، خدابیامرز پدرم میگفت "همه غذاهات یهور، حلوایی که مامانت درست کرده یهور". من فقط میخندیدم و توی دلم به این همه محبت و قدردانی که قدیمیها نسبت به هم داشتند غبطه میخوردم.
http://khaneyeminajoon.blogfa.com/
کانال تلگرام من: https://t.me/khaneyeminajoon