#جنایت‌های_شبانه_یک‌زن

سه شنبه ۱۳۹۹/۰۵/۲۸
17:2
فاطمه

روبه‌روی‌ ایینه مینشینم و نیم نگاهی هم به پنجره می‌اندازم.

خورشید،کمال‌ خلقت هم آماده وداع دیگری با ما کمال لجن‌زارها‌میشد،انگار این پایان نیمه تمام برایش جذاب بود.که اینگونه سریع رخت میبست .

اما خدای درون ایینه از این وداع ناراضی بود او شب را دوست نداشت ؟

و من برعکس او غروب خورشید را با اشتیاق به تماشا نشسته بودم و در انتظار نیمه شب.

وقتی که هیچ اثاری از نور خورشید در اسمان پیدا نبود پیروز مندانه چادرم را از روی سرم برم میدارم و همچون شی مقدس اویزش میکنم به رخت اویز قدیمی و چوبی ام.

پدر همیشه خیال میکرد من در تمام عمرم همان دخترک پاک که به گفته خودش بوی بهشت را میدهد میمانم .

ولی انگار هم من و هم او از اعماق وجودمان میدانستیم این یک توهم بیش نیست .

و امان از روزی که من بزرگ شدم و دیگر بوی بهشت را نمیدادم..

#ادامه دارد...

برچسب‌: داستان , دلنوشته

(( به کمپین نسلی ساخته خوش اومدید )) با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید :) (( وبی برای خدمت به بشریت )) برای تبادل لینک و نویسندگی وب پیام بگذارید آدرس وبتون هم حتما بذارید ...
آدرس اینستاگرام خدمات تایپ و نقاشی :
https://www.instagram.com/kh.type.paint
برای مطالعه اهداف نسلی ساخته به پروفایل نسلی ساخته مراجعه کنید لینک منبع زیر :
http://naslisakhte.blogfa.com/profile

کپی رایت © 2019 - 2025 *** کـــمپیــن نــســلی ســـاختــه *** ✔️
Theme By Avazak.ir