
من به این نتیجه رسیدم و تحقیقاتم در مورد دو قطبی شدن و منفی گرایی.. فرزندان از بچگی تا پیری همش مربوط و ریشه اش از خانواده به خصوص پدر و مادر و جامعه و درون و ذهن خود فرد و رفتار دیگران و ... هست
مثلا تو موقعیت کاری الان من قبلا قیمت هام پایین بود خانواده شاکی بودند می گفتند قیمت ارزون گذاشتی همه سوارت می شند و سوء استفاده می کنند و پول کم می گیری تحت فشار بودم
الان که قیمت هام تازه کمی بردم بالا مادرم احساسی عمل می کنه ولی پدرم راضی هست کمی اونم تازه
مادرم می گه همش پول رو می بینی در صورتی که قبلا خودش میگفت فیمتهام رو کم میگم چون مشتری ها با قیمت کم می اومدند سراغم
من اولها خودم قیمت رو کم گذاشتم و دیدم یه عده جنبه ندارند و شاید هم براشون سوء تفاهم شده...
من شخصیتم اینه و این دنیا کارخانۀ مجسمه سازی نیست
دنبال نمی دونم تو کار روابط عاطفی یا نمی دونم ازدواج و دوست یابی نیستم بعد از 40 سال زندگی میخوام به خودم و پدرم ثابت کنم که منم می تونم خوب پول در بیارم و آویزون خانواده نیستم البته اون طور خرجی ندارم ولی نمیخوام تو خونمون همش بخور و بخواب کنم میخوام پول جیبیم حداقل در بیارم...
و این همه عمر عاطفی عمل کردم چی شد افسرده و احساس تنهایی کردم
پول مسئله مهمی در زندگی هست
و نظم هم در زندگی الان من نظم به زندگیم دادم بازم مادرم شاکی هست هر روز قُر قُر تا کی دقیقاً؟؟؟
ولی احترام پدر و مادر واجب هست و در هر شرایطی بازم دعوام می کنند

من میخوام راحت و بیشتر با خدا زندگیم رو بگذرونم البته پول هم مهمه نه اینکه سوار آدم بشند و از آدم بیگاری کنند
خلاصۀ کلام در هر صورت چه عاطفی و چه کاری هر صورت شخصیتم بازم دعوا و قُر می شنوم
اون وقت حرفهای منفی دیگرون رو رفتار آدم با دیگرون اثر میزاره بعد برچسب دو قطبی بودن و غیر انسانیت رو آدم می زارند...
احساس گناه به آدم میدند...
من میخوام کار کنم الان هدفم کار و پول درآوردن هست نه چیز دیگه ... کار زیاد هم نه زیاد از حد که از زندگی و خواب و خوراک بگذرم و دوست دارم من که منظم هستم دیگرون هم حق و دستمزدم رو به موقع بدهند ...
مادرم هی بهم احساس گناه میده