بــــــــــــــیا متفاوت باشیم
بیا متفاوت باشیم
در کنار هم بایستید، اما نه بسیار نزدیک از آنکه ستون های معبد به جدایی، بار بهتر کشند و بلوط و سرو در سایۀ هم به کمال رویش نرسند.
«جبران خلیل جبران»
بیا متفاوت باشیم
همسفر!
در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد - بگذار خرده اختلاف های مان با هم، باقی بماند. خواهش می کنم!
مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز.
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک معلم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را.
مخواه که انتخاب مان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رؤیامان یکی.
همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است.
شاید «اختلاف» کلمه خوبی نباشد. شاید «تفاوت»، بهتر از «اختلاف» باشد.
نمی دانم، اما به هر حال تک واژه مشکل ما را حل نمی کند.
پس بگذار این طور بگویم:
عزیز من!
زندگی را تفاوت نظرهای ما می سازد و پیش می برد نه شباهت های مان، نه از میان رفتن و محو شدن یکی در دیگری، نه تسلیم بودن، مطیع بودن، امر بر شدن و دربست پذیرفتن... .
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان، نسبت به موضوعی یکی نیست بگذار یکی نباشد. بگذار فرق داشته باشیم. بگذار در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه که در عینِ یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.
تو نباید سایۀ کم رنگ من باشی
من نباید سایۀ کمرنگ تو باشم.... .
عزیز من!
دو نیمه، زمانی به راستی یکی می شوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» می سازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند، نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاعف نکنند و مسائل خاص و تازه ای را پیش نکشند .... .
پس، بانو!
بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکت مان، رفتارمان، حرف زدن مان، و سلیقه مان، کاملا یکی نشود...
و فرصت بدهیم که خرده اختلاف ها و حتی اختلاف های اساسی مان، باقی بماند و هرگز اختلاف نظر را وسیلۀ تهاجم قرار ندهیم ... .
عزیز من! بیا متفاوت باشیم!
«چهل نامۀ کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی»
کتاب شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید 4
جانب عشق عزیز است
فرو مگذارش
مسعود لعلی