بدترین دشمن و بهترین دوست هرکس!
بدترین دشمن و بهترین دوست هرکس!
به اتفاق دوستم به یک مهمانی دعوت شده بودم. همان طور که به جمع مهمان ها نگاه می کردم، از دوستم پرسیدم: رفیق! به نظرت چطور می شه از بین این همه آدم توی جامعه، دوست و دشمن رو شناخت؟!
کمی تأمل کرد و با لبخندی گفت: به سادگی! دوست داری بدترین دشمنت و بهترین دوستت رو در این جمع بهت معرفی کنم؟
بُهت زده بهش گفتم: آره! مگه چنین چیزی هم ممکنه؟!
دوستم گفت: بله! یه روش پیچیده و آسون داره. اوّل تو قلبت نیت کن و چشمات رو ببند. بعد با انگشت به یکی از جهات اشاره کن. من که از این روش جواب گرفتم!
با ناراحتی گفتم: داری منو سر کار می ذاری؟!
با لبخند گفت: البته که نه!
گفتم: مشکلی نداره، پس الان امتحان می کنیم .... چشمهام رو بستم و نیت کردم تا بزرگ ترین دشمنم رو در اون مهمانی بشناسم و ناخودآگاه با انگشت اشاره به روبه رو اشاره کردم .... وقتی چشمهام رو باز کردم، از دیدنش جا خوردم....!
دوستم گفت: در قضاوت عجله نکن! بذار انگشتات رو ببینم. یکی از انگشتات نفر روبه رویی رو نشون می ده و یکی دیگه از انگشتات ... سه تاشون هم دارن خودت رو نشون می دن. خُب! با اکثریت آرا تصویب شد؛ خودت .... بله، خودت کسی هستی که بزرگترین ضربه ها رو ازش خوردی و نکتۀ دیگه اینه که خودت هم می تونی بهترین دوست خودت باشی! بستگی به خودت داره....
و من هنوز مات و مبهوت به انگشتام نگاه می کردم .... انگشت هایی که ...
هرگز از خود نگریزید. شما به جز خودتان چیزی ندارید!
جنیس جابلین
من، منم؟!
داستانهای کوتاه و شگفت انگیز
جلد دوم
مترجم و گردآور:
امیررضا آرمیون