خـــــــــدا همۀ بندگانش را دوست دارد
خدا همۀ بندگانش را دوست دارد
زنی گناهکار به دلیل ابتلا به بیماری خطرناکی در حال مرگ بود ... کشیش را خبر می کنند تا باعث آرامش روح او شود، اما هیچ نتیجه ای حاصل نمی شود! زن با حالت ناامیدی و درد می گوید: من تمام زندگی خود و اطرافیانم را ویران کرده ام. من همه چیزم را باخته ام و حالا با درد و رنج به جهنم می روم و امیدی برایم باقی نمانده است.
کشیش چشمش به تصویر دختر زیبایی روی دیوار خانۀ آن زن می افتد و از او می پرسد: این عکس کیست؟
زن با قیافه ای خوشحال پاسخ می دهد: عکس دخترم است؛ زیباترین کسی که در دنیا دارم.
پدر روحانی می پرسد: اگر دخترت به دردسر بیفتد و یا خطایی از او سر بزند، آیا کمکش می کنی؟ آیا او را می بخشی و باز دوستش می داری؟
زن نالان می گوید: البته که این کار را می کنم. من حاضرم هر چیزی که از دستم بر می آید برایش انجام دهم. چرا چنین سؤالی کردید؟
- چون می خواهم بدانی که خداوند هم روی دیوار بارگاه ملکوتی اش، عکسی از تو و همۀ بندگانش دارد....
کتاب من، منم؟!
داستانهای کوتاه و شگفت انگیز
جلد دوم
مترجم و گردآور:
امیررضا آرمیون