گل و میوه

گل و میوه
گلی در پای درخت میوه ای روئیده بود...
گل به میوه گفت: «به زودی ما را می چینند...
چگونه خوش باشیم؟!...»
میوه گفت: «به زودی زیبایی تو و شیرینی من تقدیم می شود...
آیا در دنیایی که شیرینی ها و زیبایی ها تقدیم می شوند
خرسند نباشیم؟...»
کتاب آموختن را نیاموخته ایم
کلاغ ها هنوز هم به کشتزارها نزدیک نمی شوند...
از آدم ها می ترسند نه از مترسک ها...
آنها مسیح مصلوب را هنوز هم به خاطر دارند...
آرش نورآقایی
![]()
